رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

من اینجا رو درست کردم تا ازخودم از اتفاقا و از فکرام راجع به خودم، زمین و زمان بنویسم. امید دارم تهش که رسیدم اینا رو بچسبونم به هم بگم ببین چی شد اینجا رسیدی؟ و بعدش چشمامو ببندم و برم برای همیشه.

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۱۲/۱۳
    jkk

دوستت دارم را با من زیاد بگو...

لعنت به غروبای جمعه.

به دلی که میگیره.

به دوستت دارمی که شنیده نمی‌شه.

به تنهایی...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۸ ، ۲۱:۳۱
پریسا

چگونه یک روز تاستانی را آغاز کنیم؟
خب شما حتا اگه به سختی از خواب بیدار شدین بعد که بیدار شدین به رو خودتون نیارین و هی خودتون رو دعوا نکنین. در بطری خود مقدار کافی یخ بریزید و تخم شربتی را که در اب جوش خیسانده اید به آن اضافه کنید. سپس مقدار خاکشیر گلاب و لیمو و اب لییمو داخلش بریزید و از خانه بیرون بزنید:)
روز خود را حالا بسازید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۸ ، ۱۲:۴۷
پریسا
+من ایستادم تا مسیر رو پیدا کنم.
+مگه مسیر تو رفتن نیست که پیدا میشه؟
+راست میگی، پس راه میفتم و از مسیر لذت میبرم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۸ ، ۱۴:۱۹
پریسا

غریق بی نجاتم. 

طوفان حال من...


میدونی ی وقتایی بار عجیبی میشینه رو شونه هات. اون لحظه ای که حجم تنهایی رو به وسعت اقیانوس میبینی و دلت میشکنه. 

تنهایی ای که خیلی وقته به آغوش کشیدی. 

من تو این مختصات مکانی و زمانی دلم از آدمای بی جرات دور و ورم گرفته. 

دلم از دوری ها گرفته. دلم از اینکه ادما به راحتی با هم حرفاشونو نمیزنن گرفته. 

و خیلی چیزای دیگه.

در اوج نا امیدی اما امید دارم به این که خوب یا بد سخت یا آسون این پیچ زندگی هم میگذره. اما به خودم به پریسای درونم به همونی که خیلی وقتا نادیده گرفتمش قول میدم قول میدم که پایان این پیچ خوشبختیه و باید باشه. نه نمی خوام بگم خوشبختی پایداریه که باورم مثل دوست افشینه که زندگی مثل دوییدنه از یک نا پایداری به ناپایداری دیگه. منظورم از خوشبختی خوشحالیه. یعنی نتیجه ای که نهایتا می گیرم رضایت از تصمیماتیه که گرفتم حتا اگه اشتباه. یعنی نهایتا  اونجا که رسیدم . حتا اگه چشم بستن رو تموم سختیای این دوران هم باشه اجازه نمیدم دوباره پریسای اصلیم رو نادیده بگیرم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۸ ، ۱۴:۱۷
پریسا

وی در این لحظه از دنیا دلش چیزی به جز موکاچیلوی خنک برای چشیدنش حرف زدنش و خوشحال شدنش نمی خواد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۸ ، ۱۳:۰۰
پریسا

در شرف یک تغییر بزرگم و این به حد کافی ترسناکه. برای من. اما همونطوری که اولین موجای مهاجرت از مهر پارسال بهم رسیده و زندگیم رو زیر و رو کرده میدونم کهه ما بقی هم احتمالا موج های سهمناک تریه. اما! چکار می خوام بکنم؟ این ی تجربه ی جالب بود تا بفهمم که اگه بخوای ناراحت بمونی خواهی موند و بالاخره باید رهاش کنی. احتمالا اگه آگاه باشم به اتفاقی که قرره بیفته مشکلات کمتری خواهم داشت. مثلا حجم دلتنگی و حجم استقلال و غیره... همه اش یک دفعه بیاد سراغم. اما موردی نیست. درستش می کنم و همینه دیگه زندگی همینه. من می خوام که قوی باشم به خاطر خودم و نه حرف هیچ بنی بشر دیگه ای . میدونم که پتانسیلشو دارم و میدونم که علی رغم همه ی بی رحمیای خودم و دیگران با خودم تو سالی که گذشت از پس همه اش بر اومدم و خیلی بهتر هاش جلوی روم خواهند بود. من زندگی رو شاد می خوام. و هیچ چیزی رو دیگه به زور تو زندگیم نمی خوام. و می خوام رها باشم. جمله ای که هر روز صبح باهاش بیدار می شم. می خوام رها باشم از همه ی فکر ها و نگرانی ها. می خوام زندگی رو مثل یک سفر بدونم و لحظه لحظه اش رو تجربه کنم و بچشم. با پوست و خونم. 
تلخه و سخت اما راه هایی هست برای رهایی ازش و برای حلش. 
پول در میاد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۸ ، ۱۱:۳۰
پریسا
شروع ماجرا رو نمیدونم کجا بود اما مسیری که هستم رو هرچقدر سخت دوس دارم. کاری رو کردم که فک میکردم جواب میده، دلم می خواست انجامش بدم و اگه نتیجه نده دیگه هیچی به خودم بدهکار نیستم. 
زندگی همینه از عدم تعادلی به عدم تعادل دیگه و این رو باید بپذیریم. به قول اون دوستمون مثل دویدنه تو فاصله ی یک پای دیگه رو زمین گذاشتن یک پات رو هواست و به محض رو زمین اومدنش اون یکی رو هواست. به نظرم باید بپذیریم دیگه. یعنی تا وقتی نپذیریمش هی این اتفاق قراه برامون بیفته تا باورش کنیم. در واقع " جمله ی بی قراری ات از طلب قرتر تویت طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت." برای خودم ی لیست آرزو درست میکنم و دونه دونه تیکشون میزنم به زودی. اگه قسمت نشد تا وینتر امسال برم. اولا که همه ی تلاشمو میکنم و دوما که قسمت نبوده دبگه. 
شاید امید راست میگه شاید ی وقتایی نباید تلاش کرد، نباید زور زد... اما ی وقتایی و تشخیص اون وقتا اون لحظه هاییه که احساس میکنی . نه این که به حرف بقیه باشه. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۸ ، ۱۱:۲۲
پریسا

روزگار غریبیست نازنین...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۸ ، ۰۰:۳۱
پریسا

فصل ششم سریال “چگونه با مادرتون آشنا شدم” یک قسمتی هست که...، “بارنی” بعد از سی سال پدرش رو می‌بینه. و بعد از یک شبی که با پدرش و‌خونوادش میگذرونه تنها چیزی که از پدرش می‌خواد کندنِ حلقه‌ی بسکتباله که میبینه برادر کوچکترش شانس داشتنش رو داشته و اون نه. “بارنی” هیچی نمیگه! حتا داد نمیزنه فقط تلاش میکنه حلقه‌ی بسکتبال رو‌از دیوار جدا کنه تا مال خودش کنه. این خیلی از ماهاییم! پشت خیلی از دردای بزرگ و دعواهای بی معنی‌مون ی میل کودکانه نشسته! مثلا اینکه پدر! لطفا بغلم کن، بغلم نمی کنی؟! پس داد میزنم که تو برام کم گذاشتی. مثلا این که عزیزم! لطفا با من حرف بزن، حرف نمیزنی؟ پس من به هزار و یک چیز دیگه گیر میدم. مثلا اینکه دوست قشنگم! ناراحتم که مدت‌هاست نمیبینمت، اما تو غرورت اجازه نمی‌ده بگی! پس بهت میگم تو فقط به خودت فکر می‌کنی تو خیلی خودخواهی. و هزار تا چیز دیگه، هزار تا مثال دیگه. 

این لجبازیا این فکرا و تصمیمایی که بعدشون میگیریم یک‌هو خیلی چیزارو‌تو زندگیمون تغییر میده. چیزایی که برمی‌گردیم عقب و به خودمون میگیم چقد خوشبخت بودیم و‌نمی‌دونستیم. میگیم کاش از اول بهش گفته بودم دوسش دارم. کاش بهش میگفتم بغلم کن تا هیچ وقت غم تو دلش نشینه که بذاره بره. کاش با گفتن ی جمله‌ی ساده جلوی این تغییر بزرگ و مهاجرت به دنیای وارونه رو میگرفتم دنیایی که هرچقدر کله پاش کنی مثل روز اول نمی‌شه. همه‌ی چیزی که ما میخواستیم اون حلقه‌ی بسکتبال بوده.

#راه_بی_پیچ_و_خم_نمیشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۸ ، ۲۳:۴۳
پریسا

بعضی وقتا فک میکنی که حتما و حتما باید از زندگی لذت ببری و سخت نگیری. هوشمند باشی اما یادت باشه خوشحالی خیلی مهمه...واقعا بقیه چیزا اهمیت نداره.

حوشحال باش 🤲

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۸ ، ۱۶:۵۴
پریسا