رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

من اینجا رو درست کردم تا ازخودم از اتفاقا و از فکرام راجع به خودم، زمین و زمان بنویسم. امید دارم تهش که رسیدم اینا رو بچسبونم به هم بگم ببین چی شد اینجا رسیدی؟ و بعدش چشمامو ببندم و برم برای همیشه.

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۱۲/۱۳
    jkk

dear future parisa,

During my entire life i have never seen a girl like you, strong and visionary. A hopeful girl that believes and makes the world a better place for life. I am writing to you now, because i want to remind you why you have already stayed were you are. the things that made you finally decide unfortunately are not positive motivations. I am making the decision to leave everything behind myself. to stop having a life trying to fix issues that are out of my control. these days all the doors are closed and i have no more energy to fight to stay. I can guess that the day you are reading this you are depressed of the difficulties around you, you may have missed your parents, family, friends and so on, but please stay strong, the world is a place to choose and to decide. It is not possible to only ignore and escape from important issues. 

stay hopeful and be sure that the world always have something for you. At the end you will be proud about whatever that you have made by yourself.

P.S: do not forget this is the best decision that i can make with my knowledge.

best regards,

 past parisa


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۳۹
پریسا

خیلی تلخه که میشه بیست و اندی سالت بعد به خودت نگا میکنی میبینی رویا ها و فکر هایی داری که از صدا سیما و اموزش پرورش بهت رسیده. 

کجاش؟

اونجا که نگا میکنی و میبینی صدا سیما، اموزش پرورش و جامعه اون چیزی نیست که باید. و دروغه دروغاشو نا روشن بودن معلماشو .. همرو میبینی.

حالا با میرسی که از اونا بهت رسیده چیکار میکنی؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۴۲
پریسا

دیروز با وضع اسفناکی از خواب بیدار شدم. سرم سمت راست سرم و سمت راست گردنم به همرام سمت راست گلوم داشت منفجر میشد. چرا؟ یورو داره گرون میشه!! سعی کردم مقاومت کنم و دکتر نرم و مثل همیشه اما نمیشد، درد به حدی زیاد بوود که هیچ کاری نمیتونستم کنم. خلاصه رفتم دکتر بهش گفتم و تو کمتر از 5 دقیقه برام قرص و شربت نوشت. گفتتم اق من جدیدنا سر دردام زیاد شده و قشنگ از زندگی میندازتم. گفتم چه مدلیه جلوی سرمه و اینا. منتطر بودم بهم خبر بده میگرن گرفتی شاید گرفتم :)) اما  گفت استرس داری؟ عصبیه این سر دردا. 
اومدم بیرون قرصارو گرفتم و رفتم سوار متروو بشم که بیام دانشگاه. ی ایسگاه که رد شد. یهو دست مهربونم منو از مترو انداخت بیرون که گمشو برو خونه حالا وقت استراحته. درواقع ایشون اون والد سرزنش گرمو خفه کرد. 97 سخت بود. 98 داره بهتر میشه و رو برنامه است اما فشار زیاده و بعد از 97 اومده. میدونی چی سخته؟ وقتی دکتر گفت عصبیه سردردا. دلم به حال خودم و چهره ی درهم رفتم سوخت. گفتم حاجی! داره میشه 25 سالت.. چیکار داری میکنی؟ هفته ی سختی داشتم . به خودم اومدم دیدمم مدت هاست دارم تلاش میکنم و اما این تلاشا فعلا نتیجه ای نداره. و با این وضع اقتصادی روز به روز هم عقب و عقب تر میفتم. درواقع اون حجم فشار و فکر و سرزنش و نگرانی و آینده همش اومده بود سراغم که داری دهنمونو سرویس میکنی. که جامعه همینجوری داره بیچارمون میکنه. تو دیگه نکن. حالا دارم چیکار میکنم؟
باید سعی کنم فعلا یکم از اخبار به دور باشم ، باید سعی کنم ارامش بیشتری داشته باشم و انقدر جامع و کامل ی سری کارا رو انجام ندم. دمنوش بخورم. پول جمع کنم.. درواقع کار هایی که به عوان قدم بعدی فعلا میتونم انجام بدم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۲۵
پریسا

اومدم اینجا بنویسم بلکه این آشفتگی درونی ذهنم آروم شه. 
بعضی لحظه ها دوس دارم یکی که خودمه و کامل اوضام رو دیده بیاد بشینه جلوم بگه من می فهمم و درک میکنم چقدر سختی کشیدی و تو چه شرایطی هستی. بهم بگه میدونم میتونستی زودتر ببری و نکردی. بهم بگه.. هیچی نگه. بغلم کنه. فقط بغلم کنه و دویتم داشته باشه. 
کی تموم میشه این شب؟ کی صبح میشه؟ دیدم ی بارقه هایی رو ازش. اما... وقتی خسته میشم واقعا دلم یکی رو می خواد که بهم بگه دست مریزاد. 
ما حاصل انتخابامونیم انتخابایی که بر حسب شرایط انجام دادیم. انتخابایی که از ترس انجام دادیم و چیزایی که برای عشق انجام دادیم. شاید میشد دنیل طور دیگه ای رغم بخوره. اما نخورد...
صبح میشه این شب.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۰۲
پریسا

چه چیزی قدرتمند تر از ققنوسیه که از میون خاکسترا بلند میشه؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۰۶
پریسا

تو یکی از قسمت های گیم آف ترونز وقتی یکدومشون داره یکدوم دیگه رو میکشه که اصلا مهم نیست. خنجر رو میکنه تو سینه اش. اما کار اینجا تموم نمیشه. اون این خنجر رو می چرخونه و درد رو بیشتر و بیشتر میکنه.  احتمالا اگه کینه بیشتری ازش داشت چندین بار دیگه خنجر رو در میاورد و دوباره تو قلبش فرو میکرد. اما خشونت آمیز ترین فیلم ها هم اینو ندارن. یا اگه بشنویم یکی این کارو کرده به خودمون میگیم یارو بدون شک مشکلات روانی زیادی داشته. حتا میگیم درسته قاتل بوده اما ی قاتل معمولی نبودی. ی قاتل وحشی بوده. حالا سوال من اینه که چرا خیلی از ما ها مثل من وحشی تر از این قاتلاییم و با خودمون کاری میکنیم که هیچ وقت بعضی دردا تموم نشن. ی بار ترجمان ی مقاله ای منتشر کرده بود که دردای روحی اگه بیشتر از دردای جسمی نباشن قطعا کمتر هم نیستن . پس  چرا؟ چرا این خنجر رو تا ته می کنیم تو قلبمون و بعد از این که حسابی چرخوندیمش. و بعد از این که با درد و آه بیرون کشیدیمش دوباره میذاریم اون تو ؟ انگار که این خنجر بعد ی مدت میشه جزیی از ما؟ انگار که دردش همون دردی میشه که بدون اون نمیتونیم زندگی کنیم؟ تهش قراره ازمون چی بمونه. 

دنیا اصلا جای امنی نیست. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۸ ، ۰۲:۴۱
پریسا

There have always been things that i wanted to have, from the time i opened my eyes to the real word till now. things that changing them was not my responsibility. thing that make my way separated from people around me.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۸ ، ۱۳:۴۱
پریسا

#بچه_درون
اگه درییغ کنید ازم دریغ میکنم ازتون...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۰۲
پریسا

پارسال ی مطلبی از ریحانه خوندم که به جای این که بیاد انقد به خودش گیر بده شروع کرده بود به دستاوردای سال قبلش فک کرده بود. 

برای من بی شک امسال سال بد و سختی بود. اوضاع گردون اونجور که باید نگشت و اتفاقای خوب زیادی نداشتم . 

قبول دارم که میشد خیلی اتفاقای بدتری بیفته. و حالا ی جوری رو غلطکه (بازم ناپایداره). اما خب تا میشد سال سختی بود. از همون شروعش.

خب بذار به دست آوردام فک کنم. امسال ی کاری رو تو حیطه ای که سیخونک میزد بهم تا امتحانش کنم امتحان کردم و اون تولید محتوا بود. پول خیلی کمی ازش دروردم. خیلی کم ولی باز بهتر از این بود که ی کاری کنم و هیچی گیرم نیاد. سالی که گذشت دوستای خیلی خوبی کنارم بودن. مثل پریسا و بچه های مدرسه اشتغال. آدم های جدید که کنارشون حرفه ای بودن رو یاد گرفتم. آدم های قدیمی که رابطمون عمیق تر شد. ی سفر مرنجاب رفتم که تنهایی رفتم و اما دوستای خوب یافتم. پروژه دانشجویی انجام دادم. زبانم رو تقویت کردم ایلتس خوب گرفتم و ازون بهتر خودم رو رسوندم به سطحی که بتونم سریال ها رو بفهمم. و اعتماد به نفس داشته باشم تو حیطه اش.  زبان آلمانی رو شروع کردم 50 ساعت اموزش که حالا ی چیزایی می فهمم و دوسش دارم. دوره ی مدرسه اشتغال رو تموم کردم.برای اولین بار به مشاوره اعتماد کردم و ازش استفاده کردم. سعی کردم رابطم رو با خونواده بهتر کنم. برای اولین بار رژیم گرفتم که یکم مزاجمو اصلاح کرد. زیتون خور شدم. هل و هوله کمتر شد از غذا هام. ورزش بیشتری کردم اولش یوگا رو شروع کردم. بعد زومبا رفتم بعد پیاده روی و بعد کوهنوردی یکم بیشتر از قبل( این زیاد نبود) ولی نسبت به ساالای قبل بیشتر بود.
بای اولین بار تو ساخت ی پادکست شرکت کردم. و ی شماره بیرون اومد. مدرک کارشناسیمو ازاد کردم. دیگه؟

درد کشیدم و صبر کردم و درد کشیدم و صبر کردم و به احساسم اعتماد کردم... سعی کردم کمتر خودمو سرزنش کنم. سعی کردم کمتر تو قالبی که بهم القا میکنن برم...

همینا. این سال اصلا تو زمینه حرفه ای به اون صورت جلو نرفتم. پروژه نیمه کارم رو الکی طول دادم. جالبه که زلزله و سیل اومد و اون امار ممکنه دیگه به درد نخوره :))
میشد خیلی بهتر باشه و باید 98 بهتر باشه...
دارم بهش فک میکنم اما احتمالا مهم ترینش اینه که می خوام بیام سمت زندگی واقعی. یکم کار کنم و جدی تر باشم. و پول دربیارم :))
خب باقی چیزاش رو نمیشه اینجا گفت. اگه پایان امسال بهشون رسیدم میام و از دستاوردای 98 میگم.

امیدوارم ته 98 رو جشن بگیریم برای لحظه هایی که از زندگی لذت بردیم...و برای دستاورد و رو به جلو بودنا و یا حتا برای موفق بیرون اومدن ها.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۰۹
پریسا

دلم می گوید که این بار را ازدوست داشتنت بنویسم، صریح و بی پرده، از تو نام ببرم و از دلتنگی ام و از تمام آنچه در دل این " پری دخت" قرن نوزدهم( گفتم نوزدهم؟! اصلاح میکنم. بیست و یکم) می گذرد روایت کنم. اما نمیشود، خب این دل لاکردار چیز های زیادی در این بیست و اندی گردش به دور زمین از من خواسته و بس که نهایتش گند زده، دست و پایش را در زنجیر کرده ام که مبادا بار دیگر حیثیت این جسم صد و شصت و سه سانتی را میان جوامع مدرن  و انسان های نسل z  ببرد. تو نسل z  نیستی و شاید از این جا گفتن و تفهیمش برایت کار به این سادگی هم نباشد. ما فقط می توانیم روی مشترکاتمان توافق کنیم. مثلا این که هم این دیگر را دوست داریم. دوست داشتن به گمانم مثال نظریه ریسمان فیزیکدان هاست. ( میبینی این آرزوی قدیمی حتی این جا هم رهایم نمی کند) چرا شبیه ریسمان؟ برای این که مشخص نیست و من نمی توانم رنگ بپاشم به دنیای دوست داشتن تا ریشه های تو را و طناب هایی که ما را به هم وصل میکند مثل آزمایش های شیمی بر تو نمایان کنم. نمی توانم. راستش را بخواهی حتا اگر هم بتوانم مثال این است که این رنگ ها در دنیای تو نامرئیست. خورشید تو در این مختصات مکانی و زمانی لطف خود را از این ذره ها دور دانسته و نمی تابد که ببینی اشان. چکار کنم؟  نمی دانم. فیزیکدان ها برای اثبات نظریه چه میکنند؟ متوسل به فرمول ها و تئوری ها و آوردنشان روی کاغذ می شوند. پس من هم استعداد ذاتی ام را در اثبات تئوری ها به کار میگیریم. قلم را بر میدارم و مینویسم و حساب میکنم بلکه بتوانم سایه ای از حقیقت این جهان. یعنی آن چیزی که همه ی دنیا را استوار نگه داشته برایت بگویم. به ریسمان ها فکر میکنم. به این که چقدر لطیف در هم تنیده اند و به این که هر بار نگاهمان به آن ها چه برقی در چشمانمان پدید می آورد. به این که چقدر کشسان شده اند و هر بازی ای که با آن ها میکنم سر جایشان پا برجا می ایستند. بعضی اوقات می درخشند و ریشه هایم از همیشه در این کره ی خاکی که چندان هم دوستش ندارم محکم میشود. اما گاهی هم در ظلمات خاموشیشان (بخوان خلا نبودنت) کورمال کورمال دور خودم می چرخم.
اجازه بده ! باید چشمانت را باز کنم این جا دنیای واقعیست. همه چیز جریان دارد و و چرخ دنده های زندگی مثل ساعت مرکزی شهری که اول فیلم " همه میدانند" اصغر فرهادی نشان میدهند به هم وابسته اند. دارد دیر میشود زمین یک بار دیگر نزدیک اعتدال بهاریست. ریسمان ها را ول کن. این جا زمین است، مردمان اینجا به وقت دوست داشتن بوسه میدهند و شراب مینوشند. ای وای اگر ما ساکنان موقت و وصله های ناجور زمین نتوانیم کامی بگیریم از آن.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۱۳
پریسا