رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

من اینجا رو درست کردم تا ازخودم از اتفاقا و از فکرام راجع به خودم، زمین و زمان بنویسم. امید دارم تهش که رسیدم اینا رو بچسبونم به هم بگم ببین چی شد اینجا رسیدی؟ و بعدش چشمامو ببندم و برم برای همیشه.

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۱۲/۱۳
    jkk

من اینحا داخل دفتر کیفکو در جواى آقاى الف. میم  نشستم 

چاى عسل میخورم 

و بغض داره خفم میکنه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۷ ، ۰۹:۴۵
پریسا

کاش وقتى مرهم نیستیم درد هم نباشیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۷ ، ۲۰:۲۳
پریسا

فردا قدم اول رو بر میدارم ...

باید ازین اتاق بیام بیرون 

گرچه بغض داره خفم میکنه :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۷ ، ۲۲:۲۱
پریسا

93 روزه که جنگجو ام

هر صبحی که پا میشم ...

شکستش میدم و از جام پا میشم ..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۷ ، ۰۸:۴۲
پریسا
وقتی رفتی درو بستی
همه چی تاریک شد...
دنیا سیاه تر از همیشه شد.
گشتم . گشتم انقد گشتم تا بالاخره ی روزنه پیدا کردم انگار که این نوره از سوراخ کلید قفل میومد..
بلند شدم زور زدم سعی کردم درو باز کنم ...با زور محکم کشیدمش ..باز نشد ...
رو زانوهام خم شد تموم کف اتاقو دنبال کلید گشتم ..رو زانو و خمیده کف دستمامو همه جای اون زمین زبر کشیدم ... تا بالاخره ی کلید پیدا کردم تو گوشه ی راست اتاق تو تاریک ترین جا ...
در باز شد ...
در بازه و دنیای بیرون منتظر منه.. منتظر برم پیداش کنم کشفش پیداش کنم ... اما زیادی نور داره...انقدر نور داره که مدت هاست نشستم جلوی در و میترسم پامو بیرون بذارم ...
فک کنم دیگه کم کم باید برم بیرون ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۷ ، ۱۰:۳۷
پریسا

صبر جمیل ...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۷ ، ۱۸:۱۲
پریسا
ی روزی برمیگردم و عقب رو که نگاه میکنم نقاط روشن رو به هم وصل میکنم و اسم اینجا دیگه haphazard نخواهد بود....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۷ ، ۱۳:۳۵
پریسا

رضا به داده بده وز جبین گره بگشاى 

که بر من و تو در اختیار نگشادست ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۷ ، ۱۸:۲۸
پریسا

اگه هجران واقعیه 

پس وصال هم واقعیه ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۷ ، ۱۹:۲۷
پریسا

نه تموم نشده و خالی نشدم و انگشتام هنوز دارن حرکت میکنن و من مجبورم به حرف اون زندانیه گوش کنم : راستی حافظ ی شعر داره که در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموش و او در فغان و غوغاست یا ی همچین چیزایی .. فروغم میگه که نمیدونم کی نشسته پشت قفسه ی سینه ی من و با مشت محکم میکوبه اونجااا ...


اومدم اینو بگم ی تجربه جدید دارم این روزا و اینه که زبان انگلیسی رو طوری بالخره یاد گرفتم که فیلمارو بدون زیرنویس می بینم ...و ازین بابت به شدت مشعوفم حالا اگه فرنذز رو در نظر نگیریم دوتا فیلم دیدم اینجوری که بسیار هم دوسشون داشتم و تقریبا همش رو بدون دردسر فهمیدم ... این چیزی بوده که من همیشه می خواستم و حالا بابتش واااقعا خوشحالم ..

یکیش فیلم every day of life بود که داستان ی موجودیه که هر روزکه بیدار میشه  تو بدن ی ادمه دیگه است و تا اینکه ی روز میره تو بدن دوس پسر خر ی دختری و اون روز خاطره ی خوب برا دختره میسازه و اما از فردا باز پسره خر میشه ... تا این که اون موجوده می فهمه عاشق این دختره شده و ی مدتی با هم هستن ...و الی اخر ... حرف داستان اینه که ادما هر روزشون درواقع یکی دیگن و نباید به خاطر تغییر کردنشون دیگه دوسشون نداشته باشیم باید با هر شمایلی مثلا دوسشون داشته باشیم و این حرفا ...دختره با همین داستان مشکل مادر و پدرش رو هم حل میکنه مثلا ...میگه درک کنیم همو و عشق بدیم و کلا دنیا همینه ..


اون یکی هم how to be single بود .. این فیلم رو سه سال پیش نصفه دیده بودم تا این که قسمت شد الانم ببینمش ...و تمومش کنم.. من فیلمارو به خاطر حرفه ای بودنشون نمی بینم اونا رو میبینم که باهاشون حال کنم یا با شخصیتاشون همراه شم بنا براین اگه مثلا به نظر شما زرده دیگه ببخشید دیگه ... قصه ی دختریه که از ی رابطه ی چهارساله عمدی میاد بیرون و میگه ی مدت تنها باشیم و بعد برگردیم ..میگه من میخوام بئونم تنهایی چه شکلیه و برم گراند کنیون رو پیاده برم ...کلاس دفاع شخصی برم و اینها ...اما وقتی میره نیویورک خیلی زود دنیا رو میبینه حالش بد میشه ..هی میگه پسر به اون خوبی رو ول کردم و القصه نمی تونه تنهایی رو تحمل کنه بعد میره به پسره میگه بیا برگردیم پسره ی خر میگه من دارم یکی دیگه رو میبینم ...و داستان دقیقا از اینجا شروع میشه ...از اینجا که باز هم با سایه ی سیاه تنهایی دست و پنجه نرم میکنه و خودش رو خیلی زیاد میشناسه ..نه که فک کنی راحت نه اصلا ...دیگه اخرش رو نمیگم اما بعدش کلی انرژی داشتم اخرش هم ی جمله باحالی میگه که خیلی به رابطه عاطفی ربطی نداره .. میگه که ممکنه تو دوره ی یک عمر یا یک هفته تنهایی شاید فقط یک لحظه باشه که تو truly و virtually تنهایی بدون هیچ سیمی که تو رو به فرد دیگه به حیوون خونگیت و یا پدر مادرت وصل کنه و اونجا لحظه ایه که تازه همه چی شروع میشه ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۷ ، ۱۲:۵۶
پریسا