دست هم رو بگیریم
جمعه, ۱۵ مرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۱۹ ب.ظ
نمیدونستم باید بهش چی بگم. میفهمیدمش. غمش رو، حالش رو، اون چیز بی اسم و نشونی که داره تجربه میکنه. نمیدونستم چی بگم چون کسی به منم چیزی نگفت. گفتم حالمون به آنی میتونه خراب شه به آنی اون قصر قشنگی که ساختیم آوار میشه. باید حواسمون به هم باشه. باید دست همو بگیریم که ما درد مشترکیم. دست هم رو بگیریم که اگه یکی افتاد نذاریم غرق شه. که این حلقه همیشه سرپا بمونه. ما، همهی مایی که قصهها و تاریخ مشترک رو پشت سر گذاشتیم، فقط همو داریم، که همو میفهمیم... کاش هیچ وقت دست هم رو رها نکنیم.
۰۰/۰۵/۱۵