رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

من اینجا رو درست کردم تا ازخودم از اتفاقا و از فکرام راجع به خودم، زمین و زمان بنویسم. امید دارم تهش که رسیدم اینا رو بچسبونم به هم بگم ببین چی شد اینجا رسیدی؟ و بعدش چشمامو ببندم و برم برای همیشه.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱۱ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

ی روزی برمیگردم و عقب رو که نگاه میکنم نقاط روشن رو به هم وصل میکنم و اسم اینجا دیگه haphazard نخواهد بود....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۷ ، ۱۳:۳۵
پریسا

رضا به داده بده وز جبین گره بگشاى 

که بر من و تو در اختیار نگشادست ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۷ ، ۱۸:۲۸
پریسا

اگه هجران واقعیه 

پس وصال هم واقعیه ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۷ ، ۱۹:۲۷
پریسا

نه تموم نشده و خالی نشدم و انگشتام هنوز دارن حرکت میکنن و من مجبورم به حرف اون زندانیه گوش کنم : راستی حافظ ی شعر داره که در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموش و او در فغان و غوغاست یا ی همچین چیزایی .. فروغم میگه که نمیدونم کی نشسته پشت قفسه ی سینه ی من و با مشت محکم میکوبه اونجااا ...


اومدم اینو بگم ی تجربه جدید دارم این روزا و اینه که زبان انگلیسی رو طوری بالخره یاد گرفتم که فیلمارو بدون زیرنویس می بینم ...و ازین بابت به شدت مشعوفم حالا اگه فرنذز رو در نظر نگیریم دوتا فیلم دیدم اینجوری که بسیار هم دوسشون داشتم و تقریبا همش رو بدون دردسر فهمیدم ... این چیزی بوده که من همیشه می خواستم و حالا بابتش واااقعا خوشحالم ..

یکیش فیلم every day of life بود که داستان ی موجودیه که هر روزکه بیدار میشه  تو بدن ی ادمه دیگه است و تا اینکه ی روز میره تو بدن دوس پسر خر ی دختری و اون روز خاطره ی خوب برا دختره میسازه و اما از فردا باز پسره خر میشه ... تا این که اون موجوده می فهمه عاشق این دختره شده و ی مدتی با هم هستن ...و الی اخر ... حرف داستان اینه که ادما هر روزشون درواقع یکی دیگن و نباید به خاطر تغییر کردنشون دیگه دوسشون نداشته باشیم باید با هر شمایلی مثلا دوسشون داشته باشیم و این حرفا ...دختره با همین داستان مشکل مادر و پدرش رو هم حل میکنه مثلا ...میگه درک کنیم همو و عشق بدیم و کلا دنیا همینه ..


اون یکی هم how to be single بود .. این فیلم رو سه سال پیش نصفه دیده بودم تا این که قسمت شد الانم ببینمش ...و تمومش کنم.. من فیلمارو به خاطر حرفه ای بودنشون نمی بینم اونا رو میبینم که باهاشون حال کنم یا با شخصیتاشون همراه شم بنا براین اگه مثلا به نظر شما زرده دیگه ببخشید دیگه ... قصه ی دختریه که از ی رابطه ی چهارساله عمدی میاد بیرون و میگه ی مدت تنها باشیم و بعد برگردیم ..میگه من میخوام بئونم تنهایی چه شکلیه و برم گراند کنیون رو پیاده برم ...کلاس دفاع شخصی برم و اینها ...اما وقتی میره نیویورک خیلی زود دنیا رو میبینه حالش بد میشه ..هی میگه پسر به اون خوبی رو ول کردم و القصه نمی تونه تنهایی رو تحمل کنه بعد میره به پسره میگه بیا برگردیم پسره ی خر میگه من دارم یکی دیگه رو میبینم ...و داستان دقیقا از اینجا شروع میشه ...از اینجا که باز هم با سایه ی سیاه تنهایی دست و پنجه نرم میکنه و خودش رو خیلی زیاد میشناسه ..نه که فک کنی راحت نه اصلا ...دیگه اخرش رو نمیگم اما بعدش کلی انرژی داشتم اخرش هم ی جمله باحالی میگه که خیلی به رابطه عاطفی ربطی نداره .. میگه که ممکنه تو دوره ی یک عمر یا یک هفته تنهایی شاید فقط یک لحظه باشه که تو truly و virtually تنهایی بدون هیچ سیمی که تو رو به فرد دیگه به حیوون خونگیت و یا پدر مادرت وصل کنه و اونجا لحظه ایه که تازه همه چی شروع میشه ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۷ ، ۱۲:۵۶
پریسا

مثل این میمونه که کله سحر که پا میشی کلمه ها اومدن توی سرت که نوشته بشن و هی دارن دنیبال راهی میگردن که  بیان بیرون و بعد جایی راحت تر از انگشتات استفاده نمیکنن...کلمات سرگردان و بی رمق ...جدی این فکرا از کجا میاد ؟! واقعا کس دیگه ای داره درون ما زندگی میکنه ؟ فازش چیه بعد ؟ ما که داریم تو اینن لحظه و مکان جغرافیایی رفت و آمد میکنیم ...پس چرا یکی از درون ما خواسته های دیگه داره ؟ ی صبح با خنده و یک صبح با اخم پا میشه ؟ بعد باید کلی ناز خانوم رو بکشی که پاشو ذلبرم لبا موهاتو شونه کنم صبحونه بخوریم و اینا ...


واقعا احساس میکنم یکی درونم رو گرفته و الانم شاید اون داره این حرفارو میزنه، حس میکنم ی ماشینم که صبح پا میشم و تو جهتی هستم که ی نفر فرمونم رو هی ی ور دیگه می چرخونه بعد نتیجه چی میشه ؟! اگه یکم فیزیک بلد باشی می بینی نتیجه اصحکاک گقتم اصطحکاک ؟؟ نه نه معلم فیزیکمون حالش ازین واژه بهم میخورد میگفت اصطکاک درسته و حالا من اصلا یادم نیست ..خلاصه نتیجه اش هلاکته و هدر رفتن یک عالمه انرژیه که باید تو مسیر درست باشن ...امروز صبح هم که بیدار شد خودشو می کوبوند به درو دیوار بدن من که پااااااااشو دیرت شد...که پااااشو برو دانشگاه که می خوام پیاده برم که میخوام بارون بخوره توصورتم و حالام که نمی خوام بخونم ...


میدونی  می خوام بگم رفتن من از خیلی وقت شروع شده از همین روزا که سعی میکنم قدر همه رو بیشتر بدونم از همین روزا که از جام بلند میشم به امید رویاهای اون بچه درونیه .. از همین روزا که هنذزفری تو گوشمه و زیر بارون تنها میرم و دردم میاد از نبودن اونایی که باید باشن ...رفتن اجباری ...رفتن من همین صدای کیبورد مثل بارونه که تو خلوتی کتابخونه می پیچه ... من قبل از رفتن بهش دچار شدم بهش دچارم کردن .... نمیدونم شایدم همینه ...این روزا زندگی رو می چشم هر قاشقشو که میذارم توی دهنم خدارو شکر می کنم و میگم که این لحظه دیگه برنمیگرده ...و گاها دلم می خواد تف کنم بیرون هرچی که گذاشتم تو دهنمو ...اما حسین میگفت تلخی به خاطر تکامل ادما طعم بدی شده .. میگفت ادما مثلا دیدن تلخی زهر کشنده است و تلخی شد طعم بده ی دنیا .. وگرنه تلخی همیشه بد نیست .. البته حسینی اینارو میگه که قهوه ی تلخ زهر ماری رو با شکلات ازون تلخ تر میخوره ... من شاید ی روزی شبیه اون بشم که به شیرینی مثلا الرزی پبدا کنم اما حالا چشیدن بعضی ازین قاشقای زندگی درست مثل خوردن اون ی قاشق شربت سرما خوردگیه که متنفرم ازش ... که بعد خوردنش همیشه حالت تهوع میگیرم ...اسمش نمیدونم حتا کوفتیو ...ولی یادمه اون روز بعد خوردن نهار یه قاشق مجبوری ازش خوردم و انقدر حالمو بد کرد همه ی لذت نهاری که بعد مدت ها به جونم نشسته بود اورده بودم بالا ... اگه باعث نشه حالم بهم بخوره یعنی خوبه ...یعنی ممکنه ی روزی خوب شه ...


سیال ذهنی نوشتن خوب نیست نه ؟! من ک ه هیچ وقت نخواستم خوب بنویسم ! من همیشه برای دلم نوشتم و برای اونایی که تو دلشون ی نفر زندونیه حالا ممکنه زشت باشه اما اگه شما اتفاقی ازین جا رد شدی و اینا رو خوندی فارغ از اینکه ببخشید چشاتون اذیت شد باید بگم احتمالا به دلتون میشینه چون مستقیم اومده از دل و جان ..همین حالا تنوری و داغ و بی قفه بدون هیچ گونه فکر کردنی ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۷ ، ۱۲:۴۴
پریسا

همیشه خراب کردن از ساختن راحت تره،

هیچی نمیشه گفت

حرفى نمیشه زد 

و توضیحی برای یک سری چیزا وجود نداره ...

توقعی هم نیست 

اما دل تنگیه 

دل تنگی برای خیال ِ خامى که پخته شد براى ِ دلم ...

جایى نیست برای شکوه و برای شکایت

فقط یک علامت تعجب گنده افتاده وسط جاده ی زندگیم ...

جایى که هیچ وقت باور نمیکردم درگیرش بشم ...٠

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۷ ، ۰۲:۰۶
پریسا

برای داشتن رویا باید چیکار کرد؟!

رویا چیه ؟!
به نظرم رویا رویاست یعنی چیزی که نیازی نیس حتما با قوانین این طبیعت بخونه... اینو از کجا میگم ازونجا که امروز که خسته شده بودم سرمو گذاشتم رو میزو با خودم خواستم خونه رویاهام رو ترسیم کنم ..خونه رویاهای سبزمو ...بعد دیدم تو فلان المانش با خودم گفتم نه این که نمیشه به این دلیل، به خودم که اومدم گفتم خره این جا رویاست ...یعنی هرچی می خوای باید بشه ...چرا انقد دست و بالتو میبندی توی رسیدن بهش؟ اصلا فرض کن خونت ی مستطیل چوبیه که بالاش شیروونی داره و ازین پنجره گردا و بعد دو تا بال گنده این خونه رو روی هوا نگه داشتن ...این رویاس ..اگه بخوای جلوشو بگیری دیگه این خلاقیت از کجا قراره بیاد؟! 

خلاصه که رویا داشتن به ادم انگیزه میده و اگه هی قراره بترسم از روییا داشتن و حتما ی سری چیز بزرگ برام خواستنی باشن و هدف باشن ( ینی با قوانین دنیا ) دیگه شوق و شوری که باید رو ندارم ... و حیف باشه اگه تو این دو سه روز دنیا دل به رویاهای کوچیکمون ندیم حتی چون این کوچولو ها جمع میشن و یهو  مواجه میشیم با کوهی از سرشکستگیا...

اولین رویایی که به خودت بدهکاری و با وجود این که کوچیکه انجامش ندادی چیه ؟

اینه که با دوچرخه تردد کنم مثلا ...یا این که تجریش تا راه آهن رو پیاده برم و تو راه با ادما حرف بزنم ...


همشون کوچولو ان ...


بیاین به رویاهامون برسیم ...هرچند کوچیک و مسخره ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۷ ، ۱۵:۴۸
پریسا

این یک عاشقانه ی نسبتا ارام یک دختر شانزده ساله است ...


تهران به اون قسمتی رسیده که برگ ها روی زمین وول می خورند و اما نسیم ناتوان تر از این حرف هاست که بتونه کامل از جاشون بکندشون..بعد همین طور که از دور نگا میکنی همه جا زرد و نارنجی ریخته رو زمین رو هوا ...آفتابی هم که مستقیم میخوره بهشون و باعث شده که تو تخمین لباس پوشیدنت اشتبا کنی ، دل انگیزی و رمانتیکی ماجرا رو صد برابر میکنه...

حالا اینا رو تصور کردی؟! بیا ی لایه دود بپاش رو تموم داستان ، میدونم اولش می خوره تو ذوقت اما چند سال که تهران زندگی کنی و پاییز بشه و برسی اواسط آذر نا خود آگاه دلت تنگه این شمایل دودی میشه. انگار که یک سبکی از نقاشی باشه : " تهرانِ زرد و نارنجی و دودی "


حالا دختر قصه ی ما چی میخواد؟! می خواد که بیای و بهش زنگ بزنی بگی : الووو نمیتونم نفس بکشم ...بگه خاک توسر این دولت و اینا بگه الاغا نمیتونن مدیریت کنن واسه چی ماشین میسازن و بعد از چن تا خر و الاغ نثار کردنشون بگه بره تو گلوی هر طرفدار تحریمی که این بنزینا رو میریزه تو باک مردم ...بگی : بیا بریم ی جا دود نباشه .. بگه : گه گرفته همه شهرو بالام ... 

و بعد بگی خب میریم از شهر بیرون و ساعت بعد تو ماشین باشین ...دنبال مسیرایی که خارج از طرح تمام زوج و فردی باشه که تازگیا  اعمال کردن به تموم شهر...

و بعد دور شین دور و دور تر برید پی هوای پاک ... مثل همه ی اون ارزوهایی که از بچگی داشتین... مثل تموم اون رویاهایی که باهم بودنتون سهولت داده به رسیدنتون... برید که کشف کنین جاهای پاکوو...


دختر قصه ی ما یکم که به خودش میاد می بینه این چیز زیادی نیست ...القصه ادمایی هم که میتونن براش فراهم کنن این شررایطو کم نیستن ...مگه چی می خواد ؟! هوای آلوده؟ الحمدلله همه جا هست! ماشین ؟ خب هست ... اهنگ خوب و دوتا دست هم که بیان روی هم چیزاییه که همه جا پیدا میشه ...

اما ...

اما  ی جای قصه می لنگه بد..  همه ی اینا باشه و تو اونی که باید نباشی ادم دلش میگیره یعنی کوفتش میشه .... یعنی خاطره ها و تصویرا نمی چسبه رو دیوار قلبش ... یعنی بعدا این طوری نمیتونه براش بنویسه... 

 قربانی ی چی داره که می خونه : خون هر آن غزل که نگفتم به پااااای توست ! آیا هنوز نیامدنت را بها کم است ؟! 

می فرمان که پاشو بارو وبندیلتو جمع کن بیا دیگه خلاصه ...حیفه هاا  

مشکل من نیستم 

آقا 

اصلا من حیف نیستم 

حیف اون برگ زردان ...

حیف اون دوده که این همه مردم با بنزینا و ماشیناشون تولید کردن...

اصلا حیف خورشیده ...


ببین همش داره حیف میشه ... 


اصلا : 

" حیف باشد ک تو باشی و مرا غم ببرد ...


خلاصه قصه  ی ما به سر رسید و کلاغه همینجور داره ازینور به اون ور می چرخه ...

حالا مونده تا خونش برسه.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۷ ، ۱۱:۴۸
پریسا

حیف باشد که تو باشى 

و

مرا

غم

ببرد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۷ ، ۰۰:۲۳
پریسا

هر کجا روی وصله ی منی...

ساغر وفا از چه بشکنی ...

 

میبینی؟ اوضاع جهان روز به روز بهتر میشه، بوی بهبود اوضاع جهان همه جا پیچیده، اما تو رو سیاهی...

می خوام بگم اونی که کم میاره تو راه رسیدن به هدفش حالا اون هدف شغل و تحصیل باشه یا یار و یار و یار ...

اون رو سیاه میشه همیشه، چون که اوضاع جهان ته ته ته اش میره به سمت خوشنودی و رضایت ..میره به سمت خوبی و خنده و اونوقت فقط حسرته که اگه ولش کرده باشیم گریبان گیرمون میشه....


کاش ول نکنم هدفم رو و کاش هر لحظه و هر لحظه بیشتر ارزش دارایی هامو بدونم...



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۷ ، ۱۹:۳۰
پریسا