به وقت آبان...
پنجشنبه, ۱۱ آبان ۱۴۰۲، ۰۸:۵۹ ب.ظ
دلم گرفته. حسودیم میشه و دلم تنگه... همزمان پر از تناقض... هر چه که میشد اتفاق بیفته به بدترین شکل اتفاق افتاد. البته نه بدترین شکل به یکی از شکل های بد... حالا انگار باید هرروز منتظر بشینم تا که خبرش بیاد. شایدم هیچ وقت نیاد... یه ن،ر خیلی ریزی ته دلم هست که میگه همه چی درست میشه... که میگه همه چی بالاخره خوب پیش میره... ،لی خیلی کوچیکه.. چه میدونم به اتفاقای خوب دل میبنده کارای عجیب و غریب میکه... به حرفای خوب که شاید فقط توی یه لحپه گفته شدن. از طرفی غرورم شکسته و این غرور شکسته قرار نیست حالا حالا ها بپذیره که چه بلایی سرش اومده یا قراره چقدر دیگه شکسته شه...
۰۲/۰۸/۱۱