امروز بعد از نمیدونم چندروز، شاید بشه گفت یک ماه برای یک ساعت ارامش رو حس کردم. ارامش؟ ندشاتن اضطراب، تکون ندادن پاها، حس خوب به زندگی و سبکی در حرکت. شاید تاثیر این بود که صبح که البته ظهر ساعت 11 از خواب که بیدار شدم یکم به کارای خونه رسیدم، غذا درست کردم و توی راه کارای اداریم رو انجام دادم. و همه چی انگار سرجاش بود. شده موقت، شده هرچی! خیلی حس خوبی بود. یه حس نابی که انگار همیشه باید باشه. انگار اصلا ما ادما برای این حس زندگی میکنیم. برای رها و خوش و راحت بودن جسم و ذهن. انگار فقط اون مدلی زندگی کردن یک ساعته که بهش میگن زندگی که ارزش اره برا جنگیدن...
بیش باد.