رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

من اینجا رو درست کردم تا ازخودم از اتفاقا و از فکرام راجع به خودم، زمین و زمان بنویسم. امید دارم تهش که رسیدم اینا رو بچسبونم به هم بگم ببین چی شد اینجا رسیدی؟ و بعدش چشمامو ببندم و برم برای همیشه.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۳ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

امروز بعد از نمیدونم چندروز، شاید بشه گفت یک ماه برای یک ساعت ارامش رو حس کردم. ارامش؟ ندشاتن اضطراب، تکون ندادن پاها، حس خوب به زندگی و سبکی در حرکت. شاید تاثیر این بود که صبح که البته ظهر ساعت 11 از خواب که بیدار شدم یکم به کارای خونه رسیدم، غذا درست کردم و توی راه کارای اداریم رو انجام دادم. و همه چی انگار سرجاش بود. شده موقت، شده هرچی! خیلی حس خوبی بود. یه حس نابی که انگار همیشه باید باشه. انگار اصلا ما ادما برای این حس زندگی میکنیم. برای رها و خوش و راحت بودن جسم و ذهن. انگار فقط اون مدلی زندگی کردن یک ساعته که بهش میگن زندگی که ارزش اره برا جنگیدن...

بیش باد.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۰۰ ، ۱۵:۱۴
پریسا

بلند میشوم و به افق خیره. که کجاست انتهای این قصه؟ راهی نمیابم. اما میلی چون بقا در من به ادامه دادن هلم میدهد. باید ادامه دهم که فعلا چاره ای ندارم. ازدوقه بر دوش میگیرم. قدم های کند و بی رمق. این بار هم تلاشم را میکنم. در سر فکر قوی بودن میپرورانم. میخوام قوی شوم. میخواهم قصه به خوبی پیش رود....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۰۰ ، ۱۴:۱۸
پریسا

تموم چیزی که من از این دنیا میخواستم دوست داشته شدن و دوست داشتن بی دریغ بودن. عشق دادن به ادما و عشق دریافت کردن. اما دنیا این رو ازم دریغ کرد و من این زخم بزرگ رو تا بی نهایت با خودم حمل میکنم... کاری نمیشه کرد. خب دریغ کرد! خب ادما جنبه نداشتن. نمیدونم. چطور برای بقیه داشتن؟ چطور بقیه ی ادما لایق این دوست داشته شدنه بودن؟ لایق حس خوب و ساختن بودن؟ من نبودم؟ من که همین امنیت و تا تهش پای یه قول بودن رو داشتم. من که هی و هی و هی مراعات کردم... چی شد؟ چرا من نه؟ نمیدونم... نشد دیگه ...نشد.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۰۰ ، ۱۲:۱۸
پریسا