ترک کردن دوست داشتن آدما دقیقا مثل ترک کردن اعتیاد به یک ماده ی مخدر قوی میمونه...
هیچ وقت تو این زمینه خوب عمل نکردم. وقتی اجازه میدم یکی ریشه بدوونه درون روحم و ذهنم دیگه واقعا سخته که این همه ریشه رو از تو جا به جای مخم دربیارم...
احساس خماری، احساس ناتوانی و غم و غم و غم از بابت این که چرا باید کاری رو بکنم که دوس ندارم...
سز همینه که ادما رو نمی فهمم وقتی هم رو دوس ندارن وقتی یهو میذارن میرن ...میدونی حداقل اش اینه که باید از ادما ی چیز دید ...
نمیدونم نمیدونم اصلا چرا باید انقدر و انقدر دنبال چرا های روزگار باشم ...چرا پذیرفتن و گذشتن از کنارشون انقدر سخته...
خب اینم بگم که تو این زمینه پیش رفت کردم خیلی ...تلخه ولی بالاخره دنیا یاد ادم میده ...
اما غم احساس عجیبیه میشینه رو تک تک اجزای صورت ادم میشینه تو حرفاش بروز پیدا میکنه ..
نباید اینا رو اینجا بگم ولی من دوستت داشتم ...فارغ از تموم بالا پایینا ...
خب...
همیشه که قرار نیست بد باشه، هرجور سعی کنی به دنیا نگاه کنی احتمالا همونجور بازخورد میگیری.
برای نوشتن بهانه کم نیست اما بهایی که باید براشون بدیم بیشتره و بیشتره انقدر که باعث میشه ننویسی...یا حتی بنویسی ولی باز خطش بزنی..
میگه تو لوسی
میگم لوس؟!
میگه اره، وقتی انتظار داری که هرچی می خوای در اختیارات باشه پس لوسی...
بیشتر فک میکنم. من لوسم ؟! این که نمی خوام یک سری اتفاقا تو زندگیم بیفته و میفته من لوسم؟! این که دست من نیست که همه چی رو درست کنم، من لوسم؟! اره خب شاید بشه اسمشو گذاشت لوسی...
تو وضعیتی ام که نه میتونم یک قدم برم جلو و نه می تونم هیچ قدم بیام عقب ...باید همینجا وایستم و شک نکنم ...یا حداقل فعلا تکون نخورم..
میرم وای میستم رو قله و تنهایی لبخند میزنم، به همه ی اون چیزایی که دوس داشتم و حالا زیر پاهامن ...
حرکت کن پری ...
حرکت کن رو به جلو
برو جلو و لطفا پشت سزتو دیگه نگاه نکن وقتی راه افتادی...
صبحا اگه اون ساعتی که باید بیدار نشم دیگه بقیه اش کابوسه...کابوسه بین من و خودم و مکالمه ی سه تا پریسا باهم پریسای مامان و پریسای بچه و پریسای بالغ که حاصل برایند این دوتا قراره بشه...
مامانه دیگه بچه رو دعوا نمیکنه سرش داد نمیزنه و بچه هه هنوز درد داره هنوز اخم داره...مامانه صداش میکنه که پریسای قشنگم لطفا بیدار شو و اون یکی هنوز تو دنیا های موازی خودش سیر میکنه.
نه که بد باشه ...
اما خب سخته.
میدونی این که درد و درمان و ساقی و دکتر و اینا همش خودت باشی عجیبه و جذاب...
هنوز باورم نمیشه کجای دنیا واستادم ...هنوز باورم نمیشه.
ستاره ها را چیدیم و از اسمان سورمه ای پایین امدیم ...
هر دو حالا نوبت رفتن مان بود نوبت رفتنمان به سوی سرنوشت...