رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

من اینجا رو درست کردم تا ازخودم از اتفاقا و از فکرام راجع به خودم، زمین و زمان بنویسم. امید دارم تهش که رسیدم اینا رو بچسبونم به هم بگم ببین چی شد اینجا رسیدی؟ و بعدش چشمامو ببندم و برم برای همیشه.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

یک قسمتایی تو سریال فرندز هست که دوستا به هم میگن که : 
honey it time to move on ...
بگذریم که چقدر سریال خوبیه و چقدر میتونم راجع بهش حرف بزنم و بگم چقدر زمان خوبی از زندگیم دیدمش...
این رو می خوام بگم که یک عالمه اتفاق تو زندگی هسن که باید یاد بگیریم ازشون move on کنیم ...این که بعد از این گذشتن چه اتفاقی میفته فقط خدا میدونه یا حتا میشه گفت خدا هم نمیدونه که ما کدوم رو می خواهیم انتخاب کنیم ...
الان وقتشه که بگذرم...سوگواری ام رو کردم دوستامو پیدا کردم و حالا وقتشه که بگذرم ...مشکلی نیست میگذرم، اما میخوام بگم سخته 
می خوام به اونی که سال ها بعد اینجا رو میخونه و اسمش پریساست بگم که یک عالمه چیز بوده که می خواستی و نشده و شاید به قول انیشتین زهنت فقط برای مشکل ساز کردنش چاره داشته نه حل کردنش... می خوام بهش بگم برای پیدا کردن راه حل باید ازش move on کنی ...
می خوام بهش بگم سال ها بعد اگه دخترت پسرت دوستت یا هر فردی این احساس هارو داشت بهش بگی طبیعیه بهش بگی اگه بیشتر از ی حمله ی قلبی درد نداشته باشه کمتر نداره ...کنارش باشی دستاشو بگیری و بهش تبریک بگی پیشاپیش برای این که هر بار که این درد میاد سراغش بزرگ و بزرگ تر میشه ...
بهش بگو نمیتونی ادما رو مجازات کنی چرا که مجازات اونا مثل ی شمشیر دولبه است وقتی دوسشون داری...وقتی دوسشون داری ناراحت کردنشون درست مثل اینه که خراش بندازی روی روح خودت...
میخوام بهش بگم که اوکی ...لتس موو آن هانی...
و بهش بگم که من بهت افتخار میکنم برای این همه قوی بودنت برای این همه بالغ و بزرگ بودنت و هر انچه که رخ میده و هر انچه که بی مسوولیتیه بقیه و ندونم کاری اوناست چیزی از تو کم نمیکنه...
و بهش بگم اگه تو شرایط بدی هستی فرنذز رو ببین که زندگی دقیقا همینه ...
و ی بوس گنده ی شکلاتی بذارم رو لپاش ...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۷ ، ۱۵:۱۲
پریسا

ترک کردن دوست داشتن آدما دقیقا مثل ترک کردن اعتیاد به یک ماده ی مخدر قوی میمونه...

هیچ وقت تو این زمینه خوب عمل نکردم. وقتی اجازه میدم یکی ریشه بدوونه درون روحم و ذهنم دیگه واقعا سخته که این همه ریشه رو از تو جا به جای مخم دربیارم...

احساس خماری، احساس ناتوانی و غم و غم و غم از بابت این که چرا باید کاری رو بکنم که دوس ندارم...

سز همینه که ادما رو نمی فهمم وقتی هم رو دوس ندارن وقتی یهو میذارن میرن ...میدونی حداقل اش اینه  که باید از ادما ی چیز دید ...

نمیدونم نمیدونم اصلا چرا باید انقدر و انقدر دنبال چرا های روزگار باشم ...چرا پذیرفتن و گذشتن از کنارشون انقدر سخته...

خب اینم بگم که تو این زمینه پیش رفت کردم خیلی ...تلخه ولی بالاخره دنیا یاد ادم میده ...

اما غم احساس عجیبیه میشینه رو تک تک اجزای صورت ادم میشینه تو حرفاش بروز پیدا میکنه ..

نباید اینا رو اینجا بگم ولی من دوستت داشتم ...فارغ از تموم بالا پایینا ...




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۷ ، ۱۳:۲۶
پریسا

خب...

همیشه که قرار نیست بد باشه، هرجور سعی کنی به دنیا نگاه کنی احتمالا همونجور بازخورد میگیری.

برای نوشتن بهانه کم نیست اما بهایی که باید براشون بدیم بیشتره و بیشتره انقدر که باعث میشه ننویسی...یا حتی بنویسی ولی باز خطش بزنی..

میگه تو لوسی

میگم لوس؟!

میگه اره، وقتی انتظار داری که هرچی می خوای در اختیارات باشه پس لوسی...

بیشتر فک میکنم. من لوسم ؟! این که نمی خوام یک سری اتفاقا تو زندگیم بیفته و میفته من لوسم؟! این که دست من نیست که همه چی رو درست کنم، من لوسم؟! اره خب شاید بشه اسمشو گذاشت لوسی...

تو وضعیتی ام که نه میتونم یک قدم برم جلو و نه می تونم هیچ قدم بیام عقب ...باید همینجا وایستم و شک نکنم ...یا حداقل فعلا تکون نخورم..

میرم وای میستم رو قله و تنهایی لبخند میزنم، به همه ی اون چیزایی که دوس داشتم و  حالا زیر پاهامن ...

حرکت کن پری ...

حرکت کن رو به جلو 

برو جلو و لطفا پشت سزتو دیگه نگاه نکن وقتی راه افتادی...


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۷ ، ۱۶:۱۰
پریسا

صبحا اگه اون ساعتی که باید بیدار نشم دیگه بقیه اش کابوسه...کابوسه بین من و خودم و مکالمه ی سه تا پریسا باهم پریسای مامان و پریسای بچه و پریسای بالغ که حاصل برایند این دوتا قراره بشه...

مامانه دیگه بچه رو دعوا نمیکنه سرش داد نمیزنه و بچه هه هنوز درد داره هنوز اخم داره...مامانه صداش میکنه که پریسای قشنگم لطفا بیدار شو و اون یکی هنوز تو دنیا های موازی خودش سیر میکنه. 

نه که بد باشه ...

اما خب سخته.

میدونی این که درد و درمان و ساقی و دکتر و اینا همش خودت باشی عجیبه و جذاب...

هنوز باورم نمیشه کجای دنیا واستادم ...هنوز باورم نمیشه.


ستاره ها را چیدیم و از اسمان سورمه ای پایین امدیم ...

هر دو حالا نوبت رفتن مان بود نوبت رفتنمان به سوی سرنوشت...





۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۷ ، ۱۸:۳۳
پریسا
و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است ...

پشت سر پنجره ی سبز صنوبر بسته است 

پشت سر خستگی تاریخ است ....
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۷ ، ۱۲:۰۲
پریسا