رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

من اینجا رو درست کردم تا ازخودم از اتفاقا و از فکرام راجع به خودم، زمین و زمان بنویسم. امید دارم تهش که رسیدم اینا رو بچسبونم به هم بگم ببین چی شد اینجا رسیدی؟ و بعدش چشمامو ببندم و برم برای همیشه.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۲ مطلب در فروردين ۱۴۰۱ ثبت شده است

چیزی برای گفتن ندارم. مدت‌هاست که روایت آنچه در درونم می‌گذرد را شخصی می‌دانم. آنقدر شخصی که در شریک شدنش احساس خساست می‌کنم. 

کلمه که از گلویم در می‌آید تا به لب‌هایم برسد و رها شود، قلبم می‌لرزد. از این که دیگر با من نیست. که می‌رود، که پخش می‌شود که ثبت می‌شود و هرگز نمی‌توانم پسش بگیرم. 

اما در اندرون من خسته دل واقعا چیزی هست که به دیوار می‌کوبد و می‌خواهد با شما سخن بگوید. می‌خواهد بگوید که فهمیده این زندگی دوروزه ارزش سخت گرفتن‌هایتان را ندارد. ندارد. ندارد و ... ندارد! این را تکرار می‌کند روی ضربانی که به دیوار سینه‌ام ضربه می‌زند. 

گیریم که گفت، گیریم که من هم لپ کلامش را به احساسات و کلمات شرین پارسی بزک کنم. زندگی آسان می‌شود؟ می‌گوید که می‌شود، می‌گوید که تا رسیدن به گنج 5 ضربه‌ی دیگر کافیست. اما من؟ می‌ترسم. اگر زندگی واقعا سخت نیست، اگر همه چیز آب خوردن است، اگر قرار است از اول ما می همه چیز مست و سرخوش روی غلتک بیفتد، آنوقت، آنوقت... ارزش زندگیمان چه می‌شود؟ به چه قرار است به نازیم؟ به سختی‌هایی که نکشیدیم؟ به سنگی که در مقام صبر قرار نیست لعل شود؟ اگر یک دفعه، یک آن و به سادگی همه چیز خالی از معنا شد چه؟ بدون معنا برای چه مغز به قلب دستور می‌دهد که خون را بی خود و بی‌جهت در بدن بچرخاند؟ 

بدون معنا، بدون این چیزی که یا غریزی ست و یا با سوزنی به مغزمان تزریق کرده‌اند، -سختی بیشتر، ارزشمندی بیشتر را می‌گویم- زندگی چه شکلی می‌شود؟ صبح که از خواب بیدار شدیم چطور از طعم تلخ چای و قهوه لذت ببریم؟ یعنی در این تلخی و لحظه غرق شویم که مثلا چه؟ 

 

آیا من نگاهم به زندگی منفی است؟ آیا این غم است که در لحظه‌هایم جاریست؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۰۱ ، ۱۵:۱۶
پریسا

هوای تهران. غم نشسته بر دل. نزدیکی بر رفتن. 

تلاش های مداوم برای احساس خوب به بقیه دادن. حس ناکافی بودن. حس ناتوان بودن. نشدن. نشدن. نشدن. 

دل سوختن. دل گرفتگی

بیماری. بیماری. درد سینه. سرفه. لکه بینی. تهوع. اسهال. 

تنهایی. تنهایی. تنهایی. 

تلاش. تلاش. تلاش بی وقفه. 

نقطهی پایان کجاست؟ نتیجه چیست؟ هدف از زندگی چیست؟ چه میشود کرد؟

 سوال. سوال. سوال. سوال بی پایان. 

عشق؟ دل بستگی؟ تا کجا؟

خسته... خسته... خسته...

میشود؟

تمایل به زندگی در حال. در حال... در حال. 

آغشته ی منی. معشوق جان به بهار آغشته ی منی...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۰۱ ، ۱۴:۵۸
پریسا