رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

من اینجا رو درست کردم تا ازخودم از اتفاقا و از فکرام راجع به خودم، زمین و زمان بنویسم. امید دارم تهش که رسیدم اینا رو بچسبونم به هم بگم ببین چی شد اینجا رسیدی؟ و بعدش چشمامو ببندم و برم برای همیشه.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

بیاین می خوام ی چیز رو باهاتون مطرح کنم. نمیگم حرفم درسته اما حالا دارم درکش میکنم.
از وقتی اینستا و فضای مجازی خیلی باب شده ی تعداد از ادما تونستن خودشون رو در معرض نمایش بذارن و کم کم زندگیاشون بشه ایده ال مثل همه ی کسایی که میشناسیمشون. 
ازون طرف کاش فقط جهانگردی بود!!! هرکی برای بروز بودن خودش داره ی کاری میکنی. درسته ی عده هم این وسط قصد خیر دارن. ( ابدا منظورم ادمای با کمتر از ده هزارتا فالوئر نیستا برو بالا تر ) هیچ نظارتی رو محتوای این صفحه ها نیست و هیچ خدایی وجود نداره که بگه اینا چقد درست میگن. الان می خوام برم سوال صفحات روانشناسی . از دکتر شیری و مهشید آبارشی گرفته تا همه ی اونایی که صفحه دارن و مطلب میذارن. به نظرم ی روانشناس قبل از هرچیزی باید بدونه مخاطبش و بیمارش کیه. اونی که دچار مشکل شده کیه تا بتونه بهش راهکار ارائه بده. وگرنه بیمار محترم هر مشکلی رو که می خونه فک می کنه داره و سعی میکنه از راهکار ارائه شده استفاده کنه. چه لزومی داره اون پرسش و پاسخ های پیج آبارشی انتشار داده بشه؟
قصدش خیره ؟ فقط جواب خودشونو بده. 
بلبشویی تو فضای مجازی هست که نگو و نپرس. هیچ کدوم خدا نیستن و  هیچ کدوم اون تصویری که به شما نشون میدن نیستن. برای ساخت و اداره یک صفحه اجتماعی مقدار زیادی وقت باید گداشته شه پس فکر نکنید که اونا نشستن کار خیر کنن. 
چرا اینارو میگم؟ چون اخیرا برای یک مسئله تو زندگیم رفتم سراغ یک کوچ! ( کوچی که زندگی خوبی به ظاهر داشت و تو حرفه اش هم به نظر موفق بود) فک میکردم قطع این راه جواب میده. تا این که یکم جلوتر رفتمم و دیدم داره وارد حیطه روانشناسی میشه!! و فکر میکرد که خیلی درست میگه! 
این که اشتباه بود رو کی فهمیدم ؟ وقتی رفتم پیش روانشناس! اون جا هیچ کدوم از جوابایی که انتظار داشتم رو نگرفتم. چرا؟ چون اون جوابا همه از زبون ادمایی بود که از دید خودشون مشکل رو دیده بود و ابدا شناختی از من نداشتن. و من وسط اون منجلابی که گیر کرده بودم چون نمیتونستم خوب ببینم از اونا می پرسیدم . اونجا جوابی رو گرفتم که مختص من بود. راه حلی رو گرفتم که هرگز فک نمیکردم جواب بده. 
به خودم اومدم و دیدم که من خودم مخلوق خدا برای حل مشکلاتم کافی ام. و اگه قراره کمک بگیرم باید یک نفر باشه که اول باهام همدلی کنه و بعد ببینه چه راهی برام موثره.  جز این مابقی راهکار ها و جمله ها و خفن بازی های اینترنت چرته محضه. ازنوشته های احساسی پونه مقیمی بگیر تا هر کسی که از ننش قهر کرده و رفته شده کوچ! 
۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۷ ، ۱۴:۵۵
پریسا

تو کل ٢٥ سال زندگیم هرگز انقدر تنها نبودم و هرگز نخواستم که انقدر تنها باشم.

و هرگز انقدر از تنهایی سال های رو به رو وحشت نکردم.

حالا ابنجا نشستم دارم تماشا میکنم...

زندگی رو با همه ی بالا و پاییناش و سعی میکنم به اغوش بکشمش.

و میدونم که له میشم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۷ ، ۱۲:۲۱
پریسا

وقتی که توفان میرسه، دستامو دور خودم محکم قفل میکنم. لبام آویزون میشه و چشمام غمگین به خودم میگم چیکار کنم و بعد هزار تا از راه حل های قدیمی میاد تو ذهنم. این که بجنگم، این که خلاف جهت توفان برم جلو. این که بقیه رو حفظ کنم یا حتا این که با توفان مذاکره کنم. همشون محکم می خورن به صفحه ی ذهنم بلکه جواب بدن و این ترس از بین رفتن رو خاموش کنن. اما نه! دیگه هیچ کدوم جواب نمیدن، دستامو محکم تر به بدنم فشار میدم و شروع میکنم با جزییات تمام نگاهش میکنم. و فقط سکوت ... انقدر سکوت و تحمل تا تموم شه. بالاخره باید تموم شه حالا یا با مرگ و یا با اتفاقات خوب بعدی.

به خودم میگم اخه تا کی؟ تا کی باید تو این سیاهی دست و پا بزنم؟ که یکی ازون باا فریاد میزنه تا همیشه. باید تا همیشه تحملش کنی. اما این عادلانه نیست باور کن! تا همیشه نشستن و تماشای رنج ... 

ی جا گوش میدادم که میگفت هرکی به نوعی رنج میکشه، تنها ازین که چرا تنهاست؟ خونواده دار از دست خونواده اش.. پولدار برای پول و بی پول هم برای فقرش... به نظر میرسه تا اب خواهد بوود.

چیزی که مهمه اینه که تحمل کنیم و بپذیریمش... مثل همون نوشیدن اسپرسو. تلخ و باکلاس و حرفه ای ... و جرعه ی اخر طوری نوشیده شه که انگار نه انگار انقدر تلخ بوده. 
کاش زبون داشتم تا برات بگم چیا گذشته بهم... اگه منو بشنسی میدونی که حرف زیاد و خوب میزنم اما ندارم اصلا نمیدونم چجوری بگم بهت.. از این سال بد... از تموم شبایی که به صبح رسوندم و از هزار تا چیز دیگه، بیا و تو زبون من باش تو بهم بگو داره بهت چی میگذره...بگو که ...

نوشتن تا ابد ادمو اروم می کنه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۷ ، ۱۷:۰۷
پریسا

امروز روز سخت تریه نسبت به یک ماه گذشته، یعنی دلم بیشتر تنگه... و انقدر که نباید تنگ باشه اومده تو سرم میپیچه و سرم به شدت درد میکنه ...

بهش میگم ممنونم که این سر درد بهونه بشه برام برای اشک ریختن... که بگم اخ سرم خیلی درد میکنه و با خیال راحت گریه کنم ... 

اینجوری مجبور نیستم جواب پس بدم که چر که چرا که چرا ....
که دلم تنگه تنگه تنگه ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۷ ، ۱۴:۰۰
پریسا

دختر قشنگم نمیدانم خه شد و برای کدام گناه اکنون در این مختصات زمانی و مکانی ایستاده ام.

می خواهم بگویم در زندگی شب هایی پیش میاید که تنهایی خیلی تنها.

شب هایی که دل تنگی و ندانسته ها عمق جانت را سوراخ میکند...

شب هایی که نمی خوابی چرا که میدانی با خستگی از خواب بیدار خواهی شد...

راه حلی پیدا نکرده ام برایشان، تنها یک چیز و آن هم این که زندگی همین است...

همه اش را دارد! و از قضا بیشترش همین است ...

در آن شب ها محکم خودت را بغل کن، بافتنی بباف، کتاب بخوان و به آینده فکر کن ...به روز های سپید...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۴۹
پریسا

فاصبه حتا احساسی که ادم به عکسا داشته رو هم ازش میگیره...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۷ ، ۰۹:۴۳
پریسا