رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

من اینجا رو درست کردم تا ازخودم از اتفاقا و از فکرام راجع به خودم، زمین و زمان بنویسم. امید دارم تهش که رسیدم اینا رو بچسبونم به هم بگم ببین چی شد اینجا رسیدی؟ و بعدش چشمامو ببندم و برم برای همیشه.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۲ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

دارم از ته چاه افسردگی فریاد میزنم...

میم رفت و من دوباره اینجا تنها شدم. دوباره طعم زندگی مهاجرت تلخ شد... خوب فهمیدم که بودن یه نفر دیگه و خو کردن بهش چقدر میتونه زندگی اینجا رو عوض کنه. و اینکه چقدر به میم خو گرفتم. چقدر همراه خوبیه و چقدر زندگیم ازش  پر شده. وقتی رفت خیلی جاش اومد. خیلی همه چی بوی اونو داشت. درست مثل فیلم ها و کتاب ها. جاش خالی بود. جاش خیلی خالی بود. جای لباساش. مسواکش. کبفش.. جاش روی تخت. حتی  جرات نمیکردم که برم روی تخت. از فرودگاه که برگشتم سه چهار ساعت توی شهر چرخ زدم فقط برای اینکه جرات نداشتم برم خونه و دلگیری خونه رو ببینم. 

خیلی ضعیف تر از اون چیزی ام که فکر میکردم. باید دوباره بلند شدم باید با برنامه یه چیزایی بسازم که فقط برای خودم باشن. که بودنشون به بودن کسی توی زندگیم ربطی نداشته باشه. آدما... تفریحات... لوازم. اروم و اروم باید زندگی رو یاد بگیرم. 

اما اعتراف میکنم خیلی سختمه. سختمه از جام بلند شم. سختمه حواسم رو با چیز دیگه ای جز سریال و قصه پرت کنم. سختمه به زندگی برسم. آه که این حفره ی امنیت و صمیمیت چقدر درون روحم بزرگه. چقدر همه چی حولش میگرده.. 

" حق من از زندگی ولی این همه حسرت نبود انصافا!" کجارو اشتباه رفتم؟ فک کنم همون اول که نرفتم فیزیک بخونم توی شریف. از همونجا شروع شد. از همونجا انقدر همه یچی ناجور بود که هر چقدر که توی این ده سال سعی کردم راه و کج کنم و به مسیر اصلی برسم فقط بیشتر و بیشتر طول کشیده...

نمیدونم شایدم اگه بیشتر و بیشتر پیش برم یه روزی بگم باید همه ی این اتفاق ها میفتاد. خدا میدونه. 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۰۱ ، ۱۶:۲۶
پریسا

28 سال خودم را با هویت ایرانی شناخته ام. خیلی وقت ها برایم سوال بوده که چرا؟ اصلا این هویت چیست؟ هویتی که مادام باعث رنجم شده. از کشور از هموطنان و خانواده... 28 سال تلاش کردم دنبال جایی بگردم که به آن تعلق دارم و این مهم هیچ وقت محقق نشد... 

تا به امروز! تا جوانه زدن رویایی درون این دهن پریشان و گمشده. رویایی که کشوری را تصور میکند که دموکراتیک است. کشوری که شاید مشابه آلمان فدرال باشد. با استان هایی که هرکدام هویت خود را دارند از آذربایجان و کردستان تا بلوچستان و خراسان. کشوری که هر کدام ازین مردمش حق تحصیل به زبان مادریشان را دارند. حق افتخار به آیینشان. کشوری که هیچ فردی به دلایل سیاسی و بر هم زدن امنیت ملی در زندان نباشد... کشوری که از پلیس و ارتشش نترسی. جایی که همه با هم برابرند و اقلیت ها با کمی تلاش حقوق خود را به دست می اورند. جایی که قانونش راه رسیدن به این حقوق را ممکن میسازد...

از تصور ایرانی بدین شکل تمام وجودم پر از شعف میشود. قلبم به تپش میافتد و انگار که ناگهان دنیا شکل دیگری میگرد. انگار که ورق برمیگردد و یک آن ایرانی بودن زیبا میشود. یک آن نیمی از مشکلات روزمره ام حذف میشود.. روحم آرام میشود...

من امروز رویایی دارم که تازه متولد شده... این رویایی است که من جهت میدهد...این رویایی است که دنیا را تکان خواهد داد...

من حالا رویایی دارم که غیر ممکن نیست!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۰۱ ، ۱۶:۰۲
پریسا