رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

من اینجا رو درست کردم تا ازخودم از اتفاقا و از فکرام راجع به خودم، زمین و زمان بنویسم. امید دارم تهش که رسیدم اینا رو بچسبونم به هم بگم ببین چی شد اینجا رسیدی؟ و بعدش چشمامو ببندم و برم برای همیشه.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

یا همون لال مونی خودمون.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۴ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۱۲
پریسا

امروز صبح خوب از خواب بیدار نشدم. فک میکردم لابد الانا ساعت یازده است و چش باز کرد دیدم تازه ساعت 7 صبحه. خورد تو پرم و هی شروع کردم اینور اونور غلت بخورم .. اما فایده نداشت. معمولا اینجور غلت زدنا باعث سر دردم میشه. از جلم بلند شدم و جنگی پریدم تو لباسام و زدم بیرون. بعد از ی هفته ی به این شلوغی حقمه که امروز دیگه استراحت کنم. یا اصلا استراحت بخوره تو سر خودش. حقمه که نمونم خونه و با هزار تا فاکتور نا معلوم زندگی کشتی نگیرم. زدم بیرون و رفتم دوستامو دیدم برای خودم املت مشتی سفارش دادم . هی خودم رو نوازش کردم و کلی خودم رو کنترل کردم سر خودم غر نزنم. درست نشد! دور شدم از رفقام رفتم ی گوشه نشستم و هی فک کردم و هی گذاشتم فرآیند طی شه. دلم نمی خواست کسی حالم رو خوب کنه. حتا نمی خواستم کسی بدونه. ( این میون به تو پیام دادم که این که اونجا صبحه و این جا ظهر بی عدالتیه، گفتی همه چی بی عدالتیه و گفتم چی ؟ دیگه هیچی نگفتی که یکم بعد گفتی روزم عالی و داری می خونی و وضعیت خوب نیست) این پیام که هیچ ردی از امید توش نبود حالمو خوب کرد. چرا خوب کرد؟ چون بالغانه بود. چون میدونست ی نفر که تنها کلمه ای که از دهنش درومده واژه " چیه " احتمالا اون سر دنیا نشسته و هزار تا کلمه تو سرش می چرخه و فقط داره دنبال راه و زمان مناسب زدنشون میگرده. بازم ساکت نشستم نشستم و نشستم تا بالاخره جون از جام بلند شدن گرفتم. تا اومدن سر خودم غر بزنم که چرا قوی تر نبودی ؟ ی نگاه چپ چپ به خودم انداختم و گفتم حاجی دیگه می خواستی چیکار کنی ؟ چیکار میتونستی بکنی که نکردی؟ نتیجه ی اون امتحانت خوب شد. اوضا اونجوری که می خواستی پیش رفت. درد داشت و خیلی داره درست ولی کنار همه ی این حال بدیا و دردا به کارات ادامه دادی. و سعی کردی لذت ببری و لذت بدی. خیلی زود آلمانی رو شروع کردی ( البته ازین واقعا لذت می برم) اینایی که الان داری چیزاییه که پارسال همین موقع ها می خواستی .. یهو ی چیزی توم جرقه زد. بوی بهار رو شنفتم. یهو بهم الهام شد که این روزای سخت داره تموم میشه. و تموم خواهد شد. ی روزی که دور نیست ته همه ی این ماجرا ها تو خوشحال خواهی بود. فقط ادامه بده و نترس . خیلی ازون پیچای شل و ول پارسال سفت شدن. اما.. تورو تا کجا ادامه میدم ؟! بهم میگی سر سختم ؟ میگی دوس ندارم از دست بدم دارایی هامو؟ مگه الان تو داراییم محسوب میشی؟ مگه برای کدوم یکی از چیزایی که می خواستم این همه تلاش کردم؟ خیلی هاش رو خیلی زود رها کردم. تا کجا ادامه میدم ؟ تا جایی که ذره ای احساس درونم باشه. اونجا که نبود. اونجا که قطع شد شک نکن کوله بارم و بر میدارم و میرم مریخ!
تنها اتفاقی که  میتونست بیشتر و بهتر خوب باشه تو این مدت برام . صبر بود .. یادش گرفتم ولی به خون جگر. صبر چیزیه که ساده به دست نمیاد. و من نداشتمش. 
اونی که اینو میخونی . بیا تو هم به دارایی هات فک کن. به دست اورد هات . به همه ی چیزایی که نمیدونستی و الان داریشون . ی روزی می خواستی داشته باشیشون و الان غافلی که داریشون. و خوشحال باش. 
ا
اما تو ! لطفا بیا جایی که من وایتادم و ازین زمینه نگاه کن چی داره میشه. و ببین دنیا ازین جا چه رنگی . ماجرا کم کن و بیا.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۲۱
پریسا