رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

من اینجا رو درست کردم تا ازخودم از اتفاقا و از فکرام راجع به خودم، زمین و زمان بنویسم. امید دارم تهش که رسیدم اینا رو بچسبونم به هم بگم ببین چی شد اینجا رسیدی؟ و بعدش چشمامو ببندم و برم برای همیشه.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

الان به وقت نوشتن این جملات در پوچ ترین حالت زندگی ام. 

به نظرم هیچ چیزی هیچ معنایی نداره. نمی خوام این جملات رو جای دیگه ای نشر بدم چون نمی خوام این غم بیشتر پخش بشه. 

به نظرم به معنای واقعی کلمه دنیا معنایی نداره و همه چیز دنیا رو ما اختراع کردیم که کمی دنیا رو شیرین تر کنیم هر کی به نوبه ی خودش با موسیقی شعر هنر نقاشی کتاب فیلم و قصه ی ازادی و غیره. اینا همش بهونه اس که به رنگ پوچی و سیاهی دنیا مزه بده. عوضش کنه . روح بده. من توانایی این روح دادن رو دارم؟ نه! چون که نمیبینمش . ارزش ر برای روج دادن نمیبینم. 

همینه. فعلا همینه. مهم نیست تو چی فکر میکنی. مهم نیست بقیه چی فکر میکنن. همه چیز فقط یک زندان پوچه که ما برای غریزه مون مجبوریم مبارزه کنیم. ازادی رو به وجود بیاریم عدل رو دین رو همه ی اینا برای این که بتونیم فقط کنار هم در اسایش زندگی کنیم. و یک سری هورمون شادمانی از خودمون ترشح کنیم. 

پوچ. 

همش خالی و پوچ و بی اطمینان. 

هیچ اطمینانی وجود نداره.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۴۱
پریسا

 

در روزهای ناخوب وطن و در جایی 5000 کیلومتری تهران اولین جملات را خواندم: 

"من پسر حاج سید علی‌آقا میر محمد صادقی‌ام و در 4/4/4 در خاک پاک سپاهان به دنیا آمدم. چند ماه پیش از تولد من آدولف هیتلر جلد یکم نبرد من را منتشر کرد و رضا خان سردار سپه چند ماه پس از تولد من، به تخت سلطنت نشست...

امروز که نوشتن این خاطرات را شروع می‌کنم 81 سال از عمر شرفم می‌گذرد و گوش شیطان کر در نهایت صحت و عافیتم و ملالی ندارم جز دوری وطن."

برای من که پدربزرگ‌هایم را به چشم ندیدم و اگر هم میدیدم شباهتی از جهت تجربه‌های آقای کامشاد نداشتند حس خیلی خوبی بود که پای صحبت صمیمی، بی‌نصیحت و گاهی طنز ایشان بنشینم. "حدیث نفس" کتابی بسیار روان، شیرین و گیرا بود برای تمام 576 صفحه‌اش. و اگر روزی از من بپرسند که همدم توو در آبان 98، در دی 98 و بعد از سقوط هواپیما چه کسی بود من باید از آقای کامشاد یاد کنم. که خاطراتشان به نوعی تکرار تاریخ این روزها بود و انگار که بعد از تعریف هریک دستی روی سرم میکشیدند و لبخند میزدند.

کتاب را باید مثل تاریخی شفاهی و با زبان خودمانی از پدربزرگتان تصور کنید که می‌گوید آنچه در تاریخ نوشته‌اند تاریخ نیست و شروع می‌کند از قصه‌های خودش و درگیر بودنش در تمام اتفاقات مثل ملی شدن صنعت نفت، توده و انقلاب می‌گوید. در این بین هم از آدم‌های بزرگ آن زمان که با آن‌ها دوستی داشته و روابط و طرز فکرشان تعریف می‌کند. این آدم‌ها می‌توانند هویدا، شاهرخ مسکوب، ابراهیم گلستان، جلال آل احمد و یا بزرگان ایران‌شناس غربی باشند. در همه‌ی این قصه‌ها جایی پیدا نمی‌کنید که از جزییات و یا اطلاعات تخصصی خسته شوید، این معجزه‌ی ایشان است. 

 اگر کتابی می‌خواهید خودمانی و بی‌ریا که زیاده فشار بر افکار تنهاییتان نیاورد و شما را با زمانه‌ی نه چندان دور تاریخ و ادبیات کشورتان آشنا کند، من این کتاب را توصیه می‌کنم. و اگر اهل فیدیبو (نرم افزار کتاب‌فروشی آنلاین) باشید که من نیستم می‌توانید کتاب را از آنجا بخرید. 

اسم آقای کامشاد برای شما هم ناآشناست؟ ایشون مترجم کتاب دنیای سوفی و چندین اثر عالی دیگه هستن.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۲۹
پریسا

با تقریب خوبی میشه گفت که از وقتی به یاد دارم میز کار من نا مرتب و در هم و برهم بوده. توی هر دوره ای از زندگی این میز کار مفهوم متفاوتی داشته. مثلا موقعی که تهر 6 نفر توی یک اتاق زندگی میکردیم غالبا وسایل من پخش و پلا بوده. و همیشه میوه ها توی کولم کپک میزدند. بزرگتر که شدم و یک اتاق تبدیل شد به دو اتاق میز تحریر داشتم که هیچ وقت از اون استفاده نمیکردم چرا که هیچ وقت روی صندلی میزنهار خوری ای که برای پشت میز انتخاب کرده بودیم راحت نبودم. من ادم چهار زانو نشستن روی نیمکت های مدرسه و صندلی های چوبی کتابخونه و صندلی های پلاستیکی و راحت دانشگاه بودم. و هیچ وقت ارتفاع این میز کار با صندلی مناسب من نبوده. اما همیشه وسایل روی اون پخش و پلا بوده. هیچ وقت نظمی روی اون میز متولد نشد یا اگر هم شد فقط برای چند روزی کوتاه و روز از نو و روزی از نو. بعد تر ها این میز تحریر تبدیل به یک اتاق شد. اتاقی که برای یک بچه کنکوری بود. اتاقی که میون کاغذ ها  اندیشه های مختلف روی دیوار و روی زمینش می لولیدم و سعی میکردم مساله های ریاضی و فیزیک رو حل کنم. دوست داشتم ساعت ه با مسائل فیزیک درگیر باشم. فرقی نمیکرد که اونها چقدر پیش پا افتاده باشند من می خواستم میون همه ی اون کاغذها ساعت ها درگیر همین مسایل پیش پا افتاده باشم. کشف این که دنیا چجوری کار میکرد برام لذت بخش ترین چیز دنیا بود حتی لذت بخش تر از بودن عشق نوجوانی. این ذهن و میز نامرتب همیشه جوابی خارق العاده تر از چیزی که من لایقشون بودم کف دستم گذاشتن. حالا 6 یا 7 سال از اون زمان ها میگذره و من توی زندگیم از فیزیک خبری نیست. از همه ی اون مسیری که توی دهنم داشتم هم خبری نیست. چیزی که با من مونده. همون میز نامرتب و شلوغه که همه چی روی اون پیدا میشه. از ساعت مچی تا زل ضدعفونی و تا کتاب رمان و دفتر چه ی خاطرات و کهلیگوتی ترکی. همه چیز درست مثل ذهن منه. همه چی در هم و بی سرانجام بدون جمع شدن. 

حالا اما فکر میکنم که دیگه نیازی به جمع کردن این میز ندارم. دیگه تلاشی برای جمع کردنش نخواهم کرد. از وقتی که تلاش کردم که مرتب باشه اون بازدهی ای که می خواستم رو دریافت نکردم بلکه بیشتر سرکوب شدم. میخوام بذارم همین جور بمونه راحتت و بدون فکر به این که بقیه چی فکر میکنند. هر وقت که لازم شد دستام میرن سراغ وسایل و چشم هام سراغ ذهنم که اون ها رو مرتب کنند. 

دیگه نمیخوام به خودم سخت بگیرم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۹ ، ۰۴:۲۳
پریسا

امروز برای اولین بار شمردم که تا به حال چندتا بهار پشت سر گذاشتم و هر کدام را کجا بودم. من 26 تحویل سال را هرسال با جان سالم و دل گاهی شاد و گاهی گرفته پشت سر گذاشتم. که این اولین سالیست که نه تنها از خانواده و نه تنها از دوستانم بلکه از آشنایان غربت هم دورم. کاش فقط دوری بود! سال را در حالی نو میکنم و نو می‌کنیم که همه‌ی تبریک‌ها بار عذاب وجدان برای خوشحالی دارند بس که این سال چرخ فلک با ما کینه‌ورزی کرد و داغ به دلمان گذاشت. سالی که گذشت علی‌الخصوص نیمه‌ی دومش هیچ وقت از یاد ما نخواهد رفت و فراموش نخواهیم کرد. ما از میان تجربه‌های تلخ زانو زمین زدیم دست هم گرفتیم و بلند شدیم. ما شاید برای اولین‌بار در 26 سال گذشته غمی را این چنین گروهی به دوش کشیدیم. به هم زنگ زدیم با هم اشک ریختیم، به آغوش هم پناه بردیم و حرف زدیم. این درد شاید از معدود چیزهایی باشد که ما همه در آن شریکیم. دردی که ما را به هم وصل میکند.
حالا به بهانه‌ی شروع بهار که با انتشار ویروس کرونا و تعطیلی نسبی فعالیت انسان، زمین فرصت نفس کشیدن و آسایش ببیشتر خواهد داشت میخواهم آرزو کنم این بهار شروعی باشد برای جوانه‌زدن بذر همدلی، آگاهی، شجاعت و خواسته‌ی مشترک که در روزهای تاریک در قلبمان کاشتیمش و با اشک‌هایمان آنرا آبیاری کردیم. 

نوروزوتان بیشتر از هر زمان دیگر سبز و بهارتان سرشار از جوانه زدن و رشد کردن.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۹ ، ۰۴:۱۹
پریسا