باز هم قدم بزرگی در زندگیم برداشتم.
مهمه که ارتباطم با خودم قطع نشه، مهمه که حواسم باشه کجای مسیرم.
اینبار ایران و خانواده به همون تلخی سالهای قبله. همونقدر فشار و عذاب کنار خانواده بودن. همون قدر سختی و کسلی و بیحوصلگی. چرا اومدم؟ چون نتونستم طاقت بیارم اونجا و حالم خوب نبود. سری پیش اومدم که کمک کنم و اینبار اومدم که کمک بگیرم. کمک لازم دارم برای همهجای زندگیم، برای سوراخ سمبههای شخصیم. برای پیش بردن چیزایی که میخوام. برای همهچی.
برام مهم نیست چی میگن چیکار میکنن. من الان یه هدف دارم و جز اون دیگه هیچی مهم نیست. باید برایخودم ذره ذره وقت و انرژی سیو کنم. نباید این دوتا رو به کسی بدم.
میترسم از دستش بدم راستش. خیلی میترسم. جز اون نقطهی مثبت دیگهای هم هست الان تو زندگیم؟ نه!
کیف پول انرژیم خالیه خالیه. هیچی توش ندارم که بهم لذت بده...