رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

من اینجا رو درست کردم تا ازخودم از اتفاقا و از فکرام راجع به خودم، زمین و زمان بنویسم. امید دارم تهش که رسیدم اینا رو بچسبونم به هم بگم ببین چی شد اینجا رسیدی؟ و بعدش چشمامو ببندم و برم برای همیشه.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱۷ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

نمی‌خوام برم 😑

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۸ ، ۰۱:۵۴
پریسا

چرا روی داشته هام تمرکز نکنم؟
چرا به این فکر نکنم که اوضاع خوبه؟ اونقدر ها هم بد نیست؟ اوکی فشار هست سختی هست. اما من الان دارم زبون دوم رو یاد میگیرم دارم کار مفیدی تو دانشگاه میکنم و دارم برای ی کشور دیگه اقدام میکنم. اینا همیشه آرزوهای من بودن. پس چرا خوشحال نیستم؟ شاید چون ی به قول المانیا خوک درونی دارم که دوس دارم مدام سرزنشم کنه و نداشته هام رو ببینه. مدام وایستاده اون بالا و به اشتباهام نگاه کنه. ی روش خوبی تو کتاب سیلی واقعیت بود که میگفت هر وقت ی قصه ی تکراری اومد آزارتون بده براش ی اسم بذارین و بگین بازم قصه ی تکراری تو به اندازه کافی خوب نیستی! بازم قصه ی تکراری مقایسه و یهو ذهنت آروم میشه انگار جلوش گرفته میشه و حواست پرت میشه. به نظرم داره برام کار میکنه! 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۸ ، ۲۰:۳۰
پریسا
اگه امروز آخرین روز عمرت باشه چکار میکنی؟
.


این رو ساعت 8 شب بعد از پیام صوتی 3 دقیقه ای که همینجوری از هرجا حرف زده بود ازم پرسید. 

مثل هر روز امروزم دیر رسیدم و بازم دیدم که این پسره مثل هر روز اون گوشه ی راهرو نشسته و داره به شاگردش آلمانی یاد میده. دیدم که نگاهش دنبالم کرد اما مثل هر روز یادم رفت!
بعد از کلاس مثل همیشه اومدم بیرون منتها تو حیاط جا نبود بنابر این نشستم تو راهرو با یک عدد تیتاپ و دنت. تو دنیای خودم غرق بودم. و هزاران کاری که باید بکنم و نمیکنم. اینم مثل همیشه. 
اومد از آبسرد کن آب بر داره بهم گفت خوبی؟ من تعجب کردم و گفتم ممنونم. یاد فیلمای خارجی افتادم و اون طوری که آدما توش با هم آشنا میشن. 
اومد نشست کنارم و از هر دری سخنی گفت و کمی هم زبون ریخت. این وسطا تو دل من ترس این بود که نکنه قرمز شم و لو بره که اینقدر خجالتی ام؟ خداروشکر وقت تموم شد و رفتم سر کلاس. نیم ساعت بعدی باز اومد و از هر دری سخنی. تا گفتم ببین چرا نمیری سر اصل مطلب؟ 
+ ازت خوشم اومده!
- نه دیگه انقدر اصل مطلب:))
+ آدما دو دسته ان عجولا و غیر عجولا...
و باز قصه و قصه...
من اما نتونستم بهش چیزی بگم. نتونستم بگم نه و یک ساعت بعد فقط توی ذهنم طوفان بود توفان افکار متلاطم که میومدن و میرفتن. به جسارتش فک میکردم، به نگاه مهربونش و به این که تنهایی من چقدر بزرگه. خوشم اومده بود که یکی این گوشه ی دنیا هست که براش مهمه من کی میرم، کی میام و دقیقا چه ساعتی چی میخورم. خوشم اومده بود که امید شده بودم برای یک نفر..
اما نه صبر کن! 
قصه اینه فقط با همین کلمه های ساده! همه ی حرفاش و همه ی خوشم اومدن هام ی سیلی محکم بود بهم که هووی!! چقدر ظرف نیازت خالی شده. که هوووی! چقدر تنها شدی...
کلاس که تموم شد رفتم پیش زهرا مدت ها بود می خواستم برم حسن آباد رفتم باهاش و بعد رفتیم استخر شهربانو. اولین استخر روباز زندگیم مثلا:)) میترسیدم خوش نگدره به خودم و به زهرا اما خوش گدشت خیلی. سعی کردم تو عمق یک متری غرق نشم!! یاد بگیرم رو آب وایستادم رها شم و خسته شم.. یاد بگیرم روی آب خوابیده حرکت کنم.. خندیدیم و تو لحظه نشستیم. به خانومایی که آفتاب میگرفتن نگاه کردیم که آخه انقدر برنزه چرا دوست دارن؟! بازی کردیم و بازی... تا بالاخره باید میومدیم بیرون. زهرا گفت نهار خوردی؟ گفت نههه! و یهو ضعف عجیبی گرفتتم. بعد استخر رفتیم میدون بهمن و جگر زدیم کم اما بسیار چسبید و بعد هم اومدم خونه. پیش آوا. تا بخوای از آوا خداحافظی کنی ساعت شده بود ده و نیم شب و حالا میتونستم جواب این سوال رو بدم که اگه امروز آخرین روز عمرم بود:
دقیقا همین کارایی رو که امروز کردم میکردم. تو لحظه زندگی میکردم و با خودم صادق میبودم...
بعد هم براش توضیح دادم که چرا نمیتونم پاسخ گوی نیازش و محبتش باشم و تمام. 

 
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۸ ، ۱۱:۵۶
پریسا
میشه پرنده باشی 
اما رها نباشی
میشه دلت بگیره 
اسیر غصه ها شی
حالا که اسمونم‌دنیاس تازه ای نیست 
اونوقت ی جا بشینی محو گذشته ها شی‌
ترسیده باشی از کوچ
اوج رو‌ندیده باشی
واسه ی مشت دونه اهلی آدما شی
تو سایه ها بمونی 
در گیر سایه ها شی 
مفهوم زندگی رو‌از یاد برده باشی 
دلت بخواد دوباره از ته دل بخونی 
از ترس ریزش اشک غمگین و بیصدا شی...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۸ ، ۰۳:۵۲
پریسا

شب

شب

شب...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۸ ، ۰۱:۲۴
پریسا

مهاجرت را از خانه شروع کنید. 
از جایی که فکر میکنید می توانید دور شوید از همه کس و همه چیز. از تمام تعلقات و از هر آنچه بدان محکم دل بسته اید. 

دل نبندبد هیچ وقت به هیچ شی و هیچ موودی. تنها به ذات کائنات می شود دل بست. به آنچه که در همه چیز جاریست در خوبی و بدی در زشتی و زیبایی. او در همه چیز حاریست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۸ ، ۱۴:۱۵
پریسا

دوست داشتن اما تباهیست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۸ ، ۰۹:۴۲
پریسا

خدایا ولی کاش ی اکانت تلگرام داشتی می شد بهت پیام داد و جواب بدی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۸ ، ۲۰:۵۱
پریسا

خونواده ی ایده آل من در آینده اونیه که توش همه با هم دووستیم. 

بچه هام با هم دوستن و با هم حرف میزنن و دعوا میکنن. همدیگرو بغل میکنن. حتا اگه بدونن زمین تا اسمون با هم فرق دارن. 

تو خونواده ی ایده ال من همسرم تحت هر شرایطی کنارمه تحت هر شرایطی کنارشم و اگه جایی برای هم فداکاری کردیم با رضایت همدیگه این کارو میکنیم. 
تو خونواده ایده آل من عشق هست و اولویت... 

آدما می تونن بین استقلال و وابستگیاشون مدیریت کنن. 

و من هنوز ندیدم همچین آدمایی رو ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۸ ، ۱۵:۰۴
پریسا

دوستت دارم را با من زیاد بگو...

لعنت به غروبای جمعه.

به دلی که میگیره.

به دوستت دارمی که شنیده نمی‌شه.

به تنهایی...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۸ ، ۲۱:۳۱
پریسا