رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

من اینجا رو درست کردم تا ازخودم از اتفاقا و از فکرام راجع به خودم، زمین و زمان بنویسم. امید دارم تهش که رسیدم اینا رو بچسبونم به هم بگم ببین چی شد اینجا رسیدی؟ و بعدش چشمامو ببندم و برم برای همیشه.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۸ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

به حرف نیچه فکر میکنم حرفی که خودم چندسال پیش بهش معتقد بودم... رابطه ی عاطفی رابطه ایه که تو رو به کمال میرسونه و دو طرف با هم معنی خلق میکنند. 

هم چنین نیچه میگفت که ادما نباید بچه ای رو به دنیا بیارند تا زمانی که فکر میکنند اون بچه میتونه افریننده باشه...

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۹ ، ۰۷:۲۵
پریسا

 

رویاهای زیادی تو سرم میپرورونم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۹ ، ۲۱:۳۶
پریسا

این رو نیچه میگه هی و مدام. نیچه درد زیادی میکشه از این همه تجربه ی انسان بودن. 

به نظرم زندگی ای که ادما برای خودشون ساختن پوچ میاد. این که با کسی ازدواج کرده که دگمه این که تا اخر زندگی می خواد خودشو گوبل بزنه که راهم درسته. این که مدام میخواد خودش رو تغییر بده به اونجا برسه که شوهرش دوست پسرش یا غیره می خواد. به نطرم پوچه به نطرم از زندگی چیزی نفهمیده به نطرم حتی لایق بهشتی هم که بهش وعده داده شده نیست. 

به نطرم این که ادما انقدر خودشونو مفعول میبینن که نا امیدن از همه چی و هیچ ریسکی نمیکنن منفوره و پوچ. همه دل دادن به همین وضعیت... درست نیست. نباید اینطور باشه. 

دم اونایی که رها زندگی میکنن گرم . دم اونایی که خط شکنن گرم. دم اونایی که فرق دارن گرم 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۹ ، ۰۲:۲۱
پریسا

آدم دیگه از زندگی چی می خواد؟
آرامش، خوشحالی اطرافیاش، معاشرت های خوب و آزادی از حس ترسی که چطور قضاوت میشم.. چی می خواد جز این که خودش باشه؟ چی می خواد جز این که به این نتیجه برسه که دیگه می خوام برا خودم زندگی کنم..؟ و حاضرم براش از دست بدم . حاضرم باز هم براش قمار کنم؟ 
اره حاضرم امروز که میشه 11 جولای و نمیدونم چندم تیر ماه من اعلام عمومی میکنم که دیگه می خوام برای خودم زندگی کنم و تو این مسیر هیچ عبایی برای از دست دادن ندارم . از دست دادن غم خانواده، از دست دادن غم دوست و اصلا از دست دادن دوست. انقدر که من تو این چند وقت تو این دوسال و حالا به طور مشخص این چند ماه تنهایی بار زندگیی رو بهه دوش کشیدم خب از این تنها تر میشه مگه؟ اره شاید بشه ولی دیگه برام خیلی عجیب غریب نیس... بیشتر از این نمیتونستم تو زندگیم حضور کسی رو بخوام و گداییش کنم. بیشتر از این نمیتونستم درگیر خونواده بشم . در گیر دوستام بشم. همه ی این کارا رو کردم و حالا نوبت خودمه. رفت و آمد آدم ها به زندگی ادامه داره و بالاخره یک جا باید رها کرد خیلی چیز ها رو برای رسیدن به هدف.. 
و ادم اون لحظه ای که عمیقا به اون یک جا میرسه، دیگه چی می خواد از زندگی؟ 
هیچی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۹ ، ۱۲:۲۳
پریسا

باران میبارد از همیشه سنگین تر و شدید تر. این باران حتما باید به سیل تبدیل شود، اگر همین راه را ادامه دهد حتما میشود... حتما همراه خود خواهد برد هرچیزی که سفت و محکم جایش قرار نگرفته باشد...

در درون من هم باران میبارد اما منظورم این نیست که اشک میریزم نه. اصلا. بارانی میبارد که باید زودتر میبارید.. باید میشست خیلی چیزها را در ذهنم. امشب همان وقتی ست که باید انتخاب کنم. 
انتخاب این که یک جا باید بپذیرم تمامیت انچه دارم زندگی من است و می توانم هر کاری با آن بکنم. انتخاب این که میتوانم بعضی ادم ها و اتفاقات را از زندگی ام حذف کنم. از تنهایی نترسم و زندگی ام را با پنگ و دندان به دست بگیرم. من امشب می خواهم سیل بیاید و حضور هایی که نمی خواهم ببرد و این را ممنون رابطه ای هستم که بالاخره تمام شد و انگار که سد بزرگی قبل از وقوع سیل شکسته باشد. این سد همه چیز را با خواهد برد. دوستی های ناخالص. تعارف های زیاد در وقت گذاشتن برای ادم ها فقط برای این که دوستشان دارم و گاهی با هم حرف میزنیم اما ذره ای با هم خوانش نداریم... 
این سیل اگر ریز ریز و زود تر می امد الان این همه خسارت یک دفعه نداشت.  باید بپذیرم اگر جای کسی سفت نباشد باید گذاشت که سیل ها ببرندشان...
پس بسم الله

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۹ ، ۰۲:۲۲
پریسا

دقیقا حالم مثل بازیکنایی عه که باید بدو ان و گل بزنن و بدونن که وقت اضافه ای هم وجود نداره. اونایی که عقبن. ولی می خوام بیفتم و بتمرگم و بکپم که نمیشه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۹ ، ۱۸:۴۱
پریسا

دلم مثل اسب براش تنگ شده...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۹ ، ۰۲:۵۰
پریسا

سرشارم از شور و شوق زندگی 
از تجربه از چشیدن و از احساسات دنیا. 

بعد از مدت ها برای اولین بار حس میکنم تو مسیر درستم حس میکنم درست همونجایی هستم که باید باشم و دوست دارم براش تلاش کنم. این جدیده برام. من همیشه به سختی برای چیزی تلاش میکردم. یعنی تلاش میکرد چون فک میکردم اگه گشایشی در کار باشه بعد از این کار خواهد بود. اما دیگه الان فک میکنم کاری که میکنم همون گشایشه. 

چقدر راضی ام از خودم برای پیش مشاور رفتن برای حرف زدن و برای اعتمد کردن و برای کمک گرفتن. 

چقدر راضی ام از خودم برای تا پای جون قمار کردن و برای تنفر نداشتن از ادمی که دوسش داشتم. از این که وقتی اسمش میاد فقط و فقط براش آرزوی خیر میکنم. 

چقدر راضی ام از خودم برای واقعیت رو دیدن. برای تلاش کردن روی پاهام ایستادن و برای کنترل اوضاع رو کم کم از سرزنشگر درونم گرفتن. 

خیلی کارا هست که باید بکنم خیلی تجربه ها هست که باید داشته باشم. و وقت تنگه و این دنیا تا سر مارو خلوت میبینه کوهی از درد و غم حواله میکنه سرمون. نفسم حبس شده از حجم کارها و شوقی که برای انامشون دارم . از علاقه به جلو رفتن از امید و از این حس دوباره که اومده توی خونم که تو میتونی دنیا رو تغییر بدی. از این که حسش میکنم گرمیشو توی خونم. وقتی جریان داره و انگیزه و وقتی میبینه میتونه تاثیرگذار باشه. دوس دارم این حسو. انگار همه ی اون دویدن ها و خوردن به بن بست ها و دویدن ها و مشت به دیوار ته بن بست زدن بالاخره جواب داده. انگار یه سوراخی باز شده. و کم کم دیوار داره فرو میریزه. انگار علی رغم همه سختی هایی که از اینور دیوار هم میشه دید بازم مسیر قشنگه و امیدوار کننده. انگار میشه یه کاراییی کرد. انگار دنیا قشنگه و فقط باید حواسم باش...

انرژی زیادی دارم که کنترلش سخته. با این حجم انرژی متمرکز بودن سخته اما میشه.

اسم وبلاگ اتفاقه و ناگهان . فک کنم بعدا که اینو بخونم این پست رو بخونم این نقطه هم یکی از اون نقاط اصلی تعیین مسیرمه. 
بسم الله...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۹ ، ۱۳:۳۷
پریسا