سرشارم از شور و شوق زندگی
از تجربه از چشیدن و از احساسات دنیا.
بعد از مدت ها برای اولین بار حس میکنم تو مسیر درستم حس میکنم درست همونجایی هستم که باید باشم و دوست دارم براش تلاش کنم. این جدیده برام. من همیشه به سختی برای چیزی تلاش میکردم. یعنی تلاش میکرد چون فک میکردم اگه گشایشی در کار باشه بعد از این کار خواهد بود. اما دیگه الان فک میکنم کاری که میکنم همون گشایشه.
چقدر راضی ام از خودم برای پیش مشاور رفتن برای حرف زدن و برای اعتمد کردن و برای کمک گرفتن.
چقدر راضی ام از خودم برای تا پای جون قمار کردن و برای تنفر نداشتن از ادمی که دوسش داشتم. از این که وقتی اسمش میاد فقط و فقط براش آرزوی خیر میکنم.
چقدر راضی ام از خودم برای واقعیت رو دیدن. برای تلاش کردن روی پاهام ایستادن و برای کنترل اوضاع رو کم کم از سرزنشگر درونم گرفتن.
خیلی کارا هست که باید بکنم خیلی تجربه ها هست که باید داشته باشم. و وقت تنگه و این دنیا تا سر مارو خلوت میبینه کوهی از درد و غم حواله میکنه سرمون. نفسم حبس شده از حجم کارها و شوقی که برای انامشون دارم . از علاقه به جلو رفتن از امید و از این حس دوباره که اومده توی خونم که تو میتونی دنیا رو تغییر بدی. از این که حسش میکنم گرمیشو توی خونم. وقتی جریان داره و انگیزه و وقتی میبینه میتونه تاثیرگذار باشه. دوس دارم این حسو. انگار همه ی اون دویدن ها و خوردن به بن بست ها و دویدن ها و مشت به دیوار ته بن بست زدن بالاخره جواب داده. انگار یه سوراخی باز شده. و کم کم دیوار داره فرو میریزه. انگار علی رغم همه سختی هایی که از اینور دیوار هم میشه دید بازم مسیر قشنگه و امیدوار کننده. انگار میشه یه کاراییی کرد. انگار دنیا قشنگه و فقط باید حواسم باش...
انرژی زیادی دارم که کنترلش سخته. با این حجم انرژی متمرکز بودن سخته اما میشه.
اسم وبلاگ اتفاقه و ناگهان . فک کنم بعدا که اینو بخونم این پست رو بخونم این نقطه هم یکی از اون نقاط اصلی تعیین مسیرمه.
بسم الله...