رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

من اینجا رو درست کردم تا ازخودم از اتفاقا و از فکرام راجع به خودم، زمین و زمان بنویسم. امید دارم تهش که رسیدم اینا رو بچسبونم به هم بگم ببین چی شد اینجا رسیدی؟ و بعدش چشمامو ببندم و برم برای همیشه.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

دیشب یه صحبت پر تنشی داشتیم با یکی از دوستان. 
و من از موقعی که رفتم توی رخت خواب تا خوابم ببره و حتی تا خود صبح تو تموم لحظه‌هایی که خواب بودیم میترسیدم. ترس از چی؟ احتمالا از احساساتی که داشتم. سعی کردم خودمو رها کنم. نشد. مدام حرف‌های تراپیستم رو تکرار کردم و با خودم گفتم هیچ فعلی که قبلا موقع مواجهه با ترس‌ها داشتی انجام نده. کاری نکردم ولی ترس مثل یه هیولا درونم ظاهر شد. سعی کردم رو پا بشم سعی کردم روزمو شروع کنم با کارایی که داشتم اما نشد. ساعت نزدیک یک این ها که شد رفتم خونه. گفتم میرم یکم می خوابم بهتر میشم. خوابیدم تو تموم لحظه‌ها ترسم وجود داشت. با هوشمندی کامل یه نمایشنامه نوشته بود و برام اجرا میکرد تا با تک تک سلول هام حسش کنم. بیدار که شدم گیج بودم. دوستم زنگ زده بود حالمو بپرسه. به روش نیوردم. و کم کم ترسم کم رنگ شد. اونجا بود که فهمیدم کل این ساعت ها داشتم با یه موجود خیالی دست و پنجه نرم میکردم. با یه موجود خیالی که وجود نداشت اما تمام من رو گرفته بود. بهم غالب شده و از کار انداخته بودم... 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۹ ، ۱۷:۰۷
پریسا