رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

من اینجا رو درست کردم تا ازخودم از اتفاقا و از فکرام راجع به خودم، زمین و زمان بنویسم. امید دارم تهش که رسیدم اینا رو بچسبونم به هم بگم ببین چی شد اینجا رسیدی؟ و بعدش چشمامو ببندم و برم برای همیشه.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

"کاش میشد هویتت رو چند روزی مثل لباس دربیاری و بندازی یه گوشه. لخت بشی از هرچی "دیگرانه." "

نشستم اینجا درست جایی که اون همه براش زحمت کشیدم که چیو ثابت کنم؟ به چی برسم؟ به خودم بگم میتونم؟ آره خب میتونم. اما تو سخت ترین لحظه‌ی زندگی هستم. احساس میکنم باختم اما بزرگ شدم. میدونم که خب باختم!! دنیا که به آخر نرسیده.. میدونم که سخته آره سخته. اما نمیشه اینطور کجدار و مریض جلو رفت. 

ترسایی که از این رابطه داشتم به وقوع پیوسته و من دیگه نمی تونم باهاشون کنار بیام. حالا که این جام. درست جایی که باید امن می بود و اما نیست. 

تازه ی جنگ رو پشت سر گذاشتم. باید سپر به تن کنم و برای زمستون و جنگ بعدی آماده باشم. زمستونی سخت تر. اما زمستونی که چاره ای ازش نیست و باید گذشت. باید پشت سرش گذاشت. باید زوتر خودم رو جمع کنم. سوگواری هام رو قبلا کردم. 

 

فکرا می پیچه توی کله‌م. همه‌ی ناراحتی های گذشته از 6 ماه کذایی 97 تا عید 98 و بعد هم پنج ماهه ی اول 98. همه ی ترس ها و رها شدگی هایی که داشتم همه ی صبح هایی که با سیلی صورتمو سرح نگه داشتم و تلاش کردم. همه ی اون محبتی که لازم داشتم و نگرفتم. ازش نگرفتم. کجا بود؟ همه ی این مدت کجا بود؟ چرا من به خودم اعتماد نمی کنم؟ چرا من به همه ی ترس ها و دوست نداشته هام ازین رابطه اعتماد نکردم؟ چرا باز فکر کردم که آدم ها همون چیزی که میگن هستن؟ نیستن. آدما هزار تا لایه دارن لایه های خیلی زیاد. 

می خوام تنها باشم. می خوام در رو ببندم و تنها باشم . هیچ کس دور و برم نباشه. حالم از ابراز علاقه های الکی از حرمت شکنی ها به هم میخوره. می خوام مرزم رو با ادم ها دوباره بسازم. مرزی که خارج اون همه مهربونیم و هم رو دوست داریم. 

 

نگران اون هم نیستم. اون وقتی اومد این جا به من فک نکرد حتی روم خط کشید. اون قشنگه خوش فکره و بلده تو هر موقعیت چطور به زندگیش برسه. اون با رفتن من زمین نمی خوره. یکم که بگذره خیلی خوشگل زندگیش رو میسازه. 

اون هیچ وقت نداشت من تو زندگیش ریشه بزنم و من بودم که فقط محکم ضربه زدم. حالا هم این منم که نمیتونم فراموش کنم و خسته ام خیلی خسته ام. حالا دیگه دیدم به رابطه مثل قبل نیست. 

 

اون هیچ وقت نمیشه ادمی که حرف داره، توضیح داره و منت می کشه. اون هیچ وقت من رو نمیکنه مهم ترین ادم زندگیش و دیگه برام مهم نیست. باید این راه رو پایان بدم. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۸ ، ۲۱:۲۵
پریسا