رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

من اینجا رو درست کردم تا ازخودم از اتفاقا و از فکرام راجع به خودم، زمین و زمان بنویسم. امید دارم تهش که رسیدم اینا رو بچسبونم به هم بگم ببین چی شد اینجا رسیدی؟ و بعدش چشمامو ببندم و برم برای همیشه.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۷ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است


رهایی!

رهایی کی معنی پیدا می کنه و از کجا میاد ؟ را انقدر دنبال اینی ایم که رها باشیم ...

تو این مملکت شاید دلیلش اینه که آزادی شخصی بسیار کمی داریم..البته اونور دیا هم قطعا دغدغه های مربوط به خودشونو دارن آدما...

من آزادم ؟

دقیقا یعنی چه ویژگی هایی دارم که آزادم ؟

من آزادم که هر جا می خوام برم و این آزادی رو از خونواده گرفتم، آزادم  که هرچی می خوام بخرم و یا هر کاری که می خوام بکنم ؟ نه نیستم چرا که پول ندارم و مستقل نیستم...آزادم که برای اینده ام تصمیم بگیرم؟ بستگی داره چجوری نگاهش کنی؟ اگه فقط خودم رو نگاه کنم آره اما مسئله اینهکه من هیچ وقت فقط خودمو نگا نکردم و پس تا الان این آزادی هم نداشتم، آزادم که لباس خودم رو خودم انتخاب کنم ؟ نه ! آزادم که تو ماه رمضون نخوام روزه بگیرم و تو خیابون چیزی بخورم؟ نه ! اینا رو کی نمیذاره؟ حکومت جمهوری اسلامی... من آزادم تو هر حیطه ای که دلم خواست برم ؟ بازم بستگی داره! یعنی اگه آزادی رو چیزی تعرف کنی که به سادگی به دست بیاد یا نه اون چیزی هم که براش جون بکنی و به اصطلاح خودتو آزاد کنی  آزادی فرض کنی ...من آزادم که هر چیزی که دلم می خواد بخورم ؟ بازم بستگی داره ، به نظر من نه چرا که این ازادی رو وقتی دارم که هرچی دلم می خواد بخورم و بهم ضرری نرسه...

    خب ! چیکار می تونم بکنم؟ راه حل ام برای نداشتن این همه ازادی چیه؟ همه ی اینا رو چجوری میتونم به دست بیارم؟ 

باید پول دربیارم، هرچند کم و هرچند بخور نمیر! در این راستا باید مستقل شم، برای این که بتونم برای ایندم تصمیم بگیرم ناچارم یک سری مسائل و افراد رو کلا نادید بگیرم،برای این که لباسم رو و حق های شخصیم رو آزاد کنم لازمه که از این کشور برم ( قطعا نه تنها برای این دلیل)  شاید ی راه دیگم جنگیدن براش باشه که من فک میکنم ارزش جنگیدن نداره، یعنی به قدری کوچیک هست که جنگیدن براش فقط از همین یکم ارزش وجودیم هم کم میکنه! برای این که بخوام هر کاری بکنم و زن بودنم مانع نشه هم باید بجنگم و مخالفت کنم و هم این که بازم برمو مهاجرت کنم به جایی که حقوقم بهتر براورده میشه، برا خوردن هرچیزی هم که دلم می خواد لازمه بتونم با بدنم مذاکره کنم ...و اساسا چیزایی رو بخواد و دهنش اب بیفته که براش مفیدا و یا حداقل ضرر ندارن و یا حداقل ضررشون کمه...

#اندراحوالات مذاکره با من روانی برای بهبودی روابط  چند جانبه ی ارکستر بدصدای فعلی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۷ ، ۱۸:۰۹
پریسا

هست؟

    آیا به تعداد آدم های روی زمین راه برای رسیدن به خداوند هست؟ به گمونم هست...

القصه می خواهم بگویم که نوشتن درمان بسیاری از درد هاست و یک نیمچه راهی برای رسیدن به خداوند، بگذار اینطور بگویم که تصمیم گرفته ام که به مدت هفت روز از اصول راه هایی که به ذهنم میرسد برای رسیدن به " خدا "  بگویم. فرض مثال اولینش امروز اینطور بنظرم رسید: نادید گرفتن انسان های بی خود! یعنی چه ؟ نمیدانم حکایتش چیست  و دقیقا چطور شد که بعضی انسان ها افسار پاره کرده و اوهام خیالی اشان باعث شد فکر کنند خودشان و اساسا خارج رفتن با پول پدر جدشان برای بقیه مهم است، البته شاید هم خیال میکنند نبودشان در این مملکت می تواند ضرر بسیار زیادی بزند که اساسا هم میزند چرا که جوانند و نیروی کار هم سرمایه کشور است اما مسئله اینست که بودنشان بیش از یک مقام پایین می تواند مثل سم برای این مملکت عمل کند، برای فرهنگ عمل کند و همینطور برای بشریت...نمیدانم علت اصلی این که ادم ها به این مریضی ها دچار می شوند چیست فقط فی الحال بنظرم میرسد از اصول رسیدن به خداوند دوری گزیدن از این سان انسان های به ظاهر متمدن خودشیفته است!! 

    تو نه پیامبری و نه به تو پیامی وحی شده است که دل بسوزانی با بحث و جدل  او را بسازی تا بلکه ملایم تر شود و یا زبانش تیز نباشد و یا پرو بالش را جمع کند که بع بقیه گیر نکند. چرا که شاکله اش این گونه شده است و خوووب گمان میرود که چقدر می تواند درونش ضعیف و شکننده باشد. اما!! بلکه با رسیدن به خداوند بتوانی نوری هاله ای چیزی به سمت و سویش بقرستی که عاقل شود...

     خلاصه بگم : پیامبر با اون عظمتش رسالتش از 40 سالگیش شروع شده، ما چرا انقدر گیر و واگیر و غصه ایم که ملت فلانن؟ بهونه اس واسه تلاش نکردن ؟ بذار باشن خو! شما اول پیامبر شو، بعد رسالت بذار رو شونه هات !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۷ ، ۱۸:۰۸
پریسا

  دیشب دوباره به سختی خوابم می برد، و یک لحظه از خواب پریدم و پرش عضلاتم  رو تو قسمت ران پای راستم احساس کردم، همون لحظه مدام این فکر داشت توی سرم می چرخید... " ما برای همیشه زنده نیستیم" 

    ما برای همیشه زنده نیستیم و این یک واقعیت عجیبه ! نه تلخه نه شیرین ..فقط عجیبه.. چند روزیه که دارم به این فکر میکنم که من دارم طوری زندگی میکنم که انگار یک بار دیگه قراره زندگی کنم و این دنیا حالت کارآموزی داره برای یک دنیای دیگه... این درست نیست...

از همه چیز لذت می برم و همه چیز برام شگفت انگیزه اما این شگفت انگیزی طوریه که انگار دارم یاد میگیرم که برم ی جا دیگه استفاده کنم، بس که به یک سری اتفاق ها عمیق نگاه میکنم و توصیفشون میکنم.. شاید این دید نویسنده ها باشه که می نویسن تا بمونه برای نسل بعد و تا شاید یک روزی ازش استفاده بشه اما من که نویسنده نیستم.. من حالا یک مهندس عمرانم که سعی دارم چیزای مختلف رو تجربه کنم و یکم دنیا رو بهتر کنم... هنوز به نظرم عمران خوبه و فلسفه اش چیز درستیه ...اما فلسفه کجا و  اتفاقی که در واقعیت می افته چی....

    حالا چی؟ حالا که مرگ بیش از همیشه بهم نزدیکه چی؟  چقدر باید برم جلو...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۷ ، ۱۸:۰۸
پریسا
جمعه 8 تیر 1397

به خودتون نگیرید اصلا با شما نیستم !

     ی دسته از آدما تو دنیا هستن که به جرات می تونم بگم بسیار و بسیار ازشون بدم میاد و معمولا باهاشون دچار مشکل میشم. البته احتمالا یک روزی پیدا می کنم که چجوری میشه باهاشون تعامل کرد! دسته ی مذکور غالبا ادم هایی اند که بسیار منفعت طلبن و فقط و فقط به خودشون فک میکنن، چه تو قرار گذاشتنا چه تو غذا خوردنا و چه تو هرچی دیگه، اینا به ادما نگاه ابزاری دارن، اشتباه نکنید دیدگاه حرفه ای و تعامل با ادم ها با ابزار فرض کردن اونا فرق داره، شما وقتی دیگران رو نردبان و پله و آچار می بینی فقط می خوای ازش استفاده کنی و اصلا به جبران و یا حداق قدر دانی اعتقاد نداری! دسته ی کذایی فکر میکنه که دنبا باید دور سرش بگرده و ذره ای به چیز دیگه فک نمیکنه مثلا به این که اقا آب و کم مصرف کن ! بخدا گند زدی به مملکت! بعد جواب میده که نه! پس چجوری بعد بیست دقیقه شستن باسن مبارک در توالت احساس تمیزی کنم؟

     همه ی ما مقداری از این ها رو داریم، نمیگم مهرطلب باشی و همه ی کاراتونو برای رضایت بقیه کنین، اصلا حرفم این نیست، اما لطفا نقطه ی مقابل این هم نباشید که تو بی رحمی بمیرید! به خودم اومدم و دیدم من کمی مهر طلبم و ازونور غالب ادم هایی که می بینم منفعت طلب! دچار حمله ی پانیک شدم از دستشون، یکی یکی خیلی از دوستامو از دست دادم چون دیگه نمی خواستم تو این حلقه ی مهرطلبی و منفعت طلبی بمونم، چون  حس میکردم آدم ها رو وقتی باهام صادق نبودن. اوایل فک میکردم قطع به یقین من مشکل دارم اما یکم بعد تر دیدم نه! من دارم درست بازی میکنم ویک این که همون ادم ها رو رفتار مشابه به شدت آزار میده، دو هم این که تعدادی دوست خوب دارم که با وجود قدمت کمشون شاید واسه دانشگاه و اینور اونور بودنشون اصلا شبیه اون یکیا نیستن و یعنی روابط دو سر راضی خوبی باهم داریم. این شد که  دوست قدیمی لزوما the best نیست!

    اما حرف اصلیم که امروز بهش فک کردم، چندروز پیش ی دوستی بهم گفت مادرپدرای ما خیلی بد بارمون اوردن، اونا خودشون نسلی ان که کلی فداکاری کردن و سختی کشیدن اما حالا گرگ بودن رو به بچه شون یاد میدن، این که اینجا قانون قانون جنگله. بعد نشستم واقعی بهش فک کردم..جنگ و انقلاب با نسل بزرگتر ما یعنی دهه چهل و پنجاه و شصت کاری کرده که منفعت طلب باشن، همه ی اون اتفاقا باعث شده اون ادما حالا بعد از دیدن این که نتیجه اصلا رضایت بخش نیست یا کلا به ادما به چشم دشمن نگاه کن و یا این که فقط بخوان نجات پیدا کنن و مقابل هم دیگه گرگ باشن! 

    طولی نمی کشه که ما ها هم مثل اون ها میشیم ما نسل جدید که داریم مواجه میشیم با چنین وضعیتی! خب طبیعیه! تو مملکتی که هشتاد درصد با گرونی سکه و دلار میرن  تو صف خرید دلار(اگرم پول نداشته باشن تو مقیاس کوچکتر این کارو میکنن) این که تو ازون ادمای 20 درصدی باشی نه تنها دردی رو دوا نمیکنه بلکه باعث نابودی در ازای هیچ پاداش تو میشه! خب اره ! درست فهمیدین به ته خط رسیدم و فک میکنم باید زیر و رو شه این مملکت و  مریضی سر تا سر بدنشو  گرفته!

    راستی از کدوم احساس امنیت حرف میزنیم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۷ ، ۱۸:۰۷
پریسا

   کتاب اولش شاهکار بود، نه تنها از نطر من که خب از نظر خیلیای دیگه، ازون جنس کتابایی که می خونیشون و دل و جونت همراه کتاب میره. چی قشنگش می کرد؟ خب کنار قشنگی قصه و ادم های شبیه به حالای همه روزه ی ما، پرش ناگهانی داستان به زمان های دیگه که خیلی خوب و به جا بودن یعنی دقیقا با شخصیت پرت می شدی به اون زمان و همه چی بی عیب نقص بود تو این زمینه. با خوندن کتابش به عنوان یک کتاب ایرانی بعد از مدت ها خیلی حس خوب به خیلی از ماها انتقال داد. این شد که مشتاق کتاب دومش " هرس" بودم و تولدم از ی دوست مهربون هدیه اش گرفتم.

    "هرس" شروع خوبی داشت و باززم رنگ و بوی ایرانی توش موج می زد و گاه به گاه از لهجه ی خرمشهری شخصیت ها کیف میکردی. قصه قصه ی خوبی بود و باز هم دغدغه ی ما ایرانی ها باز هم همه ی اونچه که تو ذهن و روحمون ریشه دوونده. این بار جنگ بود از چشم یک خانواده ی خرمشهری.  مرعشی  قصه های نوال و رسول و بچه هاشون و ام عقیل و ام ضیاا رو روایت میکنه.شخصیت ها خوب نبودن به نظرم یعنی خیلی نمی شد درکشون کرد بس که حرف میزدن و بس که همه ی فکر ها و رفتارشون توصیف میشد. از یک جایی به بعد قصه کاملا رو تکرار بود. تکرا حس ها و رفتار ها، تکرار اتفاق ها و داستان ها و غم سیاه و بدی که روی همه چیز سایه انداخته بود، انگار یهو 17 سال از زندگی یک ادم همیشه تاریک باشه.

   چیز دیگه ای که روایت رو بد کرده بود بر خلاف کتاب قبلیش، پرش های بی نهایتش بود. انگار که یک قصه رو گرفته باشه و زمان هاشو تیکه تیکه کرده باشه و بعد همین درهم و بر هم بیاردتشون توی کتاب. یعنی یک طور هایی  اگه روایت نامنظم کتاب که باعث معما شدن داستان بود رو ازش میگرفتی ممکن بود فقط ی داستان 10 صفحه ای باشه و البته بسیار جذاب تر. 

    در آخر هم برای من ازون کتاب هایی بود که میشد صفحه های زیادی رو رد کنی و چیزی از دست ندی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۷ ، ۱۸:۰۶
پریسا

  آدم ها و رفتار هاشون رو دوست دارم، بررسی نگاه هاشون و کار هاشون و بعد  ریشه یابی علتشون، متاسفانه هیچ  وقت نتونستم بی اعتنا از کنارشون رد شم، متاسفانه چون احتمالا این حجم از فکر کردنا ی نشت فکری بزرگه وقتی کار و زندگیت در این راستا نباشه.

     از مترو میرداماد پیاده شدم و اون پله های سرطانی که حالا چهارساله مجبورم بیام بالا و بالاخره بهشون عادت کردم گذروندم اون قسمت شکموی ذهنم ازم کافه ژلاتو خواست و رفتم لمیز نشستم  یک ربع با بستنی و اسپرسو و اون دارچین به میزان دلخواهی که روش می ریختم کیف کردم. اومدم تاکسی سوار شدم که وسط راه یک  عدد پسرک جوان سوار شد، موهای نسبتا فر و مدل خامه ای با پوست روشن، شلوارش مشکی و یکم گشاد بود با ی کوله پشتش. پرسید تا پایتخت چقدر میشه آقا؟ راننده گفت میشه 1000 بعد پسرک 5 هزار ای دراورد و داد بهش و راننده دادش درومد که ای عاااقا ! خورد بده وگرنه کرایش میشه 1400 گفتم هزار که خورد بدی و اینا. پسرک دست  کرد تو جیبش و پولاش رو بین انگشت شصت و اشاره اش جابه جا کرد تا به ی دو هزاری رسید و دادش اقاهه، اوج داستان اینجا بود که اقاهه دوتا سکه اومد بذاره کف دست پسرک که ایشون با یک بی میلی عارف گونه و لطیف ( این طور که از ته دلش باشه ) گفت نوموخوام !

     به پسره فک کردم! چقدر پولداره ؟ یا کلا براش مهم نیست؟ کارش چیه؟ نه بابا فک کنم بچه پولداره که از ددیش می گیره...هرچی که بود این آقا مسلکش به شدت منو جذب ی طور باحالی که دلم می خواست لپش رو بکشم اما کنار این لطافت چنان جذبه ای داشت که عین آدم مقدس ها حتی نمیشد بهش دست زد.

     داداش خلاصه هرجا هستی دمت گرم :))) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۷ ، ۱۸:۰۶
پریسا

اندر احوالات یک عدد enfp 

    اگه با تست شخصیت شناسی mbti آشنایی دارید  یحتمل می دونید هر کدوم ازین چهار تا حرف چه معنی ای دارن و اگرم ندارید هرچه سریع تر برید تستشو بزنید و خودتون رو مثل کتاب مطالعه کنید. 

    این تست بر اساس 16 تیپ شخصیتی دسته بندی شده این که شما برون گرایی یا درون گرا، بیشتر به حواس پنج گانه ات اهمیت میدی یا حس ششم، فکری تصمیم میگیری یا احساسی و این که چقدر منظم و ادراکی هستی، از شما یک کلکسیون ویژگی رفتاری میسازه !

    این چهارتا با هم عمل میکنند و باعث میشن نهایتا شما همون چیزی باشی که الان هستی! من برون گرام و به حس ششم احترام می ذارم و با احساسم همیشه گلاویزم و از طرفی ادم ادراکی و دقیقه نودی ای هستم. همه ی اینا کنار هم باعث شده آدمی باشم که خیلی فکر میکنه و مقدار این انقدر زیاده که گاهی غرق میشه و پیدا کردنش زمان میبره. اینا کنار هم باعث میشه به جای یک متخصص حرفه ای در بیماری های نوک طوطی مثلا :)) کسی باشم که از همه چی ممکنه سر دربیاره نسبتا و هزار تا چیز دیگه. 

    اینا لایه ی اول شخصیتن و خدا میدونه که چیشد که اینجوری شدیم و باید خیلی بیشتر تو خودمون کند و کاو کنیم، دونستنشون باعث میشه بدونی کجا داری چطور عمل میکنی و باتوجه به شناختت بتونی عملکرد خودت رو بهبود بدی، بدونی کجا همین شکلی باشی و کجا نه عوض کنی داستانو، درکت از آدما بیشتر بشه و بتونی باهاشون تعامل داشته باشی. 

    اینا کنار هم من رو کمی بی نظم کرده، این بی نظمی شاید چیز بدی به نظر شما بیاد اما لزوما و همیشه این طوری نیستش! حقیقتش اینه که یک جاهایی من بسیار باهاش حال میکنم یعنی نظم انگار طور دیگه ای تو ذهن من شکل گرفته که لزوما اون جوری که j  ها می بینن داستانو نیست، من آدم متعهدی ام و هر وقت کاری رو بر عهده میگیرم حتما انجامش میدم. خب ! اینا قسمتای خوب و رویاییه p  بودنه اما وقتی تو دنیایی هستی که اکثریتشون j  هستند نیاز داری بتونی کمی یادشون بگیری، خصوصا این که این یادگرفته و نظم و سامان دادنه گاهی باعث میشه اروم بگیری، مثل تموم وقتایی که حالمون خوش نیست و می افتیم به جون کتابخونه و اتاق و میزمون تا با مرتب کردنشون هم ذهنمون سامان بگیره و هم حال خودمون بهتر شه، این طوری منظم شدن برای من ی نوع تفریحه ! 

     امروز وقتی رسیدم کتابخونه نشستم پای لبتاب و نگا کردم دیدم چقدر فضای ایمیلم نا مرتبه! یعنی همه چی درهمه اینا شامل ایمیلای جاهای مختلفه که ثبت نام کردم و این ها برام نوتیف میدن، کنسل کردن ایمیل ها زمانی نمیبره اما اساسا دیفالتش چون توی ذهن من اینه که کار بی ارزشیه و نباید وقت رو روش تلف کنی میمونه تا اینجا که ی روز می بینم او ! نیاز دارم که مرتب باشه و می شینم همه چی رو با ی دسته بندی خوب کنار هم میذارم.

   نمی خوام تلاش کنم  خودم رو عوض کنم، فقط می خوام عملکردم رو بهتر کنم! همین !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۷ ، ۱۸:۰۴
پریسا