حسرت بی جا!
بعضی وقت ها برای خودم غصه می خورم که کاش مثال فلانی ها توانایی یک راست و مستقیم جلو رفتن در مسیری که برای من تعریف شده را داشتم ! اما افسوس و صد افسوس که نه !
همین هم باعث این حجم از وسواس درونی م شده .
دیروز برخوردی با یکی از دوستام داشتم که خیلی مستقیم و خوب درسشو تا الان خونده و بعدم ارشد مستقیم رفته و با هم درس می خونن . کم نیستن اینجور آدم های موفق جامعه پسند ، اما واقعا موفقن ؟ آدم هایی که تو شش سال گذشته سر جمع بیست نفر هم به زور به آدم هایی که میشناختن اضافه نشده و یا هیچ کار اضافه ای تو این چند وقت نکردن ؟!
سوال اساسی ای که پیش میاد اینه : " آیا ادم های این چنینی بعد از فراغت از تحصیل سراغ اون ارزش هایی که ماها دوست داریم میرن ؟ یعنی مثلا جامعه ، کتاب ، آینده و ارزش براشون دغدغه مییشه ؟ "
جواب این سوال فک میکنم خیلی به آدم ها بستگی داره ، اما من فکر میکنم به جز چند تا استثنا یحتمل بقیه رو میارن به زندگی روتین و آدم آهنی وار و بدون هیچ تجربه ی دیگه ای ، فکر می کنم بعد از چند وقت ذهناشون بسته تر از الان میشه و تفکرشون برای دنیا گاها خطرناک ، می شن همون آدم هایی که درکی از سایر آدم ها ندارن و علیه شون حکم های بی رحمانه و تهی مغزانه صادر می کنن ..
پس راه خودم رو خیلی بیشتر از زندگی های این مدلی قبول دارم ، الان فاصله دارم خیلی و خیلی از ایده آلم اما اون دست نیافتنی نیست و بالاخره ی روزی خودش رو بهم نشون میده !
این حرفا برای اینه که بیایم و انقدر خودمون رو برای یک سری آرمان که جامعه و آدم هایی که جهان بینی محدودی دارن برامون ساختن ، سرزنش نکنیم . بیایم و خودمون و اهدافمون رو قبول داشته باشیم و توی این راه نا امید نشیم ..خسته شاید اما نا امیدی بی دلیله ...