روز دوم
بسه بسه و بسه !
بسه همش منافع بقیه و ناراحت شدنشون رو در نظر گرفتن، خوشبختانه و یا متاسفانه وضعیت دنیا طوری شده که اگه تو بیکار باشی و یا لنگ مبارکت در هوا باشه، اطرافیانت به وفور هستن که بخوان از این لنگ در هوای تو برای راه رفتن و پای سوم خودشون استفاده کنن...
وقتی ی هدف برای خودت به هر دلیلی تعیین کردی دیگه و دیگه و دیگه هرگز نباید به حرف و ان قلت بقیه گوش بدی...چون روان تو اون لحظه آماده ی فرار کردن از زیر بار مسوولیت اون هدفیه که انتخاب کردی و خیلی راحت می تونه از دستت سر بخوره ...
وقتی گووش میدم به منِ روانم همش میشونوم که داره غر میزنه از صبح که چشماممو باز می کنم تا شب که سرمو میذارم رو بالشت تا بخوابم، یک طوری حرف میزنه انگار هیچ وقت بهش توجه نکردم و نتونستم خواسته هاشو براورده کنم، گاهی فک میکنم اون زیاده خواهه و لابد هست که این قدر ازم توفع داره و به هیچ چیزی راضی نیست...هرچی که هیت رابطش با انگشتام خوبه و خیلی خوب موقع نوشتن باهاشون کنار میاد و ی طورایی اونا رو واسطه می کنه تا حرفشو به گوش من برسونه...
از اولین حرف هایی که این قسمت من بهم میگه اینه :" بسه ! انقدر به فکر دیگران و خواسته هاشون نباش و لطفا به من گوش کن " پس فک میکنم اصل دوم راه های رسیدن به خدا این باشه روی خودت و اهدافت تمرکز کن و به هرچه جز اون نه بگو حداقل برای یک مدتی تا بتونی ثبات پیدا کنی! و این لازمه اته چرا که اگه خودت راهو بلد نباشی و نرسی به خدا نمی تونی بقیه رو قانع کنی که تو راه رو بلدی!