همینجوری
سه شنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۷، ۰۶:۳۳ ب.ظ
صبحا اگه اون ساعتی که باید بیدار نشم دیگه بقیه اش کابوسه...کابوسه بین من و خودم و مکالمه ی سه تا پریسا باهم پریسای مامان و پریسای بچه و پریسای بالغ که حاصل برایند این دوتا قراره بشه...
مامانه دیگه بچه رو دعوا نمیکنه سرش داد نمیزنه و بچه هه هنوز درد داره هنوز اخم داره...مامانه صداش میکنه که پریسای قشنگم لطفا بیدار شو و اون یکی هنوز تو دنیا های موازی خودش سیر میکنه.
نه که بد باشه ...
اما خب سخته.
میدونی این که درد و درمان و ساقی و دکتر و اینا همش خودت باشی عجیبه و جذاب...
هنوز باورم نمیشه کجای دنیا واستادم ...هنوز باورم نمیشه.
ستاره ها را چیدیم و از اسمان سورمه ای پایین امدیم ...
هر دو حالا نوبت رفتن مان بود نوبت رفتنمان به سوی سرنوشت...
۹۷/۰۸/۲۲