میگذره این شب.. صبح میشه این شب ...
چهارشنبه, ۵ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۳۷ ق.ظ
وقتی رفتی درو بستی
همه چی تاریک شد...
دنیا سیاه تر از همیشه شد.
گشتم . گشتم انقد گشتم تا بالاخره ی روزنه پیدا کردم انگار که این نوره از سوراخ کلید قفل میومد..
بلند شدم زور زدم سعی کردم درو باز کنم ...با زور محکم کشیدمش ..باز نشد ...
رو زانوهام خم شد تموم کف اتاقو دنبال کلید گشتم ..رو زانو و خمیده کف دستمامو همه جای اون زمین زبر کشیدم ... تا بالاخره ی کلید پیدا کردم تو گوشه ی راست اتاق تو تاریک ترین جا ...
در باز شد ...
در بازه و دنیای بیرون منتظر منه.. منتظر برم پیداش کنم کشفش پیداش کنم ... اما زیادی نور داره...انقدر نور داره که مدت هاست نشستم جلوی در و میترسم پامو بیرون بذارم ...
فک کنم دیگه کم کم باید برم بیرون ...
۹۷/۱۰/۰۵