رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

من اینجا رو درست کردم تا ازخودم از اتفاقا و از فکرام راجع به خودم، زمین و زمان بنویسم. امید دارم تهش که رسیدم اینا رو بچسبونم به هم بگم ببین چی شد اینجا رسیدی؟ و بعدش چشمامو ببندم و برم برای همیشه.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

به هم ریخته!

يكشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۹، ۰۴:۲۳ ق.ظ

با تقریب خوبی میشه گفت که از وقتی به یاد دارم میز کار من نا مرتب و در هم و برهم بوده. توی هر دوره ای از زندگی این میز کار مفهوم متفاوتی داشته. مثلا موقعی که تهر 6 نفر توی یک اتاق زندگی میکردیم غالبا وسایل من پخش و پلا بوده. و همیشه میوه ها توی کولم کپک میزدند. بزرگتر که شدم و یک اتاق تبدیل شد به دو اتاق میز تحریر داشتم که هیچ وقت از اون استفاده نمیکردم چرا که هیچ وقت روی صندلی میزنهار خوری ای که برای پشت میز انتخاب کرده بودیم راحت نبودم. من ادم چهار زانو نشستن روی نیمکت های مدرسه و صندلی های چوبی کتابخونه و صندلی های پلاستیکی و راحت دانشگاه بودم. و هیچ وقت ارتفاع این میز کار با صندلی مناسب من نبوده. اما همیشه وسایل روی اون پخش و پلا بوده. هیچ وقت نظمی روی اون میز متولد نشد یا اگر هم شد فقط برای چند روزی کوتاه و روز از نو و روزی از نو. بعد تر ها این میز تحریر تبدیل به یک اتاق شد. اتاقی که برای یک بچه کنکوری بود. اتاقی که میون کاغذ ها  اندیشه های مختلف روی دیوار و روی زمینش می لولیدم و سعی میکردم مساله های ریاضی و فیزیک رو حل کنم. دوست داشتم ساعت ه با مسائل فیزیک درگیر باشم. فرقی نمیکرد که اونها چقدر پیش پا افتاده باشند من می خواستم میون همه ی اون کاغذها ساعت ها درگیر همین مسایل پیش پا افتاده باشم. کشف این که دنیا چجوری کار میکرد برام لذت بخش ترین چیز دنیا بود حتی لذت بخش تر از بودن عشق نوجوانی. این ذهن و میز نامرتب همیشه جوابی خارق العاده تر از چیزی که من لایقشون بودم کف دستم گذاشتن. حالا 6 یا 7 سال از اون زمان ها میگذره و من توی زندگیم از فیزیک خبری نیست. از همه ی اون مسیری که توی دهنم داشتم هم خبری نیست. چیزی که با من مونده. همون میز نامرتب و شلوغه که همه چی روی اون پیدا میشه. از ساعت مچی تا زل ضدعفونی و تا کتاب رمان و دفتر چه ی خاطرات و کهلیگوتی ترکی. همه چیز درست مثل ذهن منه. همه چی در هم و بی سرانجام بدون جمع شدن. 

حالا اما فکر میکنم که دیگه نیازی به جمع کردن این میز ندارم. دیگه تلاشی برای جمع کردنش نخواهم کرد. از وقتی که تلاش کردم که مرتب باشه اون بازدهی ای که می خواستم رو دریافت نکردم بلکه بیشتر سرکوب شدم. میخوام بذارم همین جور بمونه راحتت و بدون فکر به این که بقیه چی فکر میکنند. هر وقت که لازم شد دستام میرن سراغ وسایل و چشم هام سراغ ذهنم که اون ها رو مرتب کنند. 

دیگه نمیخوام به خودم سخت بگیرم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۱۰
پریسا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی