دوام
آیا این بار از دوام میآورم؟
بعید میدونم.
درد دلتنگی توی قلبم از الان مچاله شده و مثل رگه های خورشید تو نقاشی بجه ها از قلبم به جاهای مختلف قفسه ی سینم ترکش میزنه.
بغض داره گلوم رو خفه میکنه. و من هیچ توانی برای مقابله باهاش ندارم.
غمگینم. عمیقا غمگینم و مدام خودم رو سرزنش میکنم. چرا؟ چرا این طور شد؟ چرا دوست داشته نشدم؟ هیچ وقت؟ چرا از کودکی تا به حال این حال از من جدا نمیشه. آینده چی میشه؟ آینده چی میشه؟ آینده چی میشه؟
رامین میگفت تو قمار باز خوبی هستی. می گفت تو هرچی داری رو میذاری وسط. هربار و خنک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش و بنماند هیچ الا هوس قمار دیگر.
باختم . رامین راست میگفت. این بار هم باختم. این بار همه ی دار و ندارم رو گداشتم وسط که اون لذت رو به دست بیارم. اما فایده نداشت. باختم. هوس قمار دیگر؟
نه. نه.
اینجا. تو این فاصله از ایران. تو این تنهایی بزرگ. من تموم گذشته رو باختم. و واقعا نمیدونم با این عمری که بهم داده شده باید چه کنم.
دلم تنگه. دلم تنگه دلم تنگه.
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود...
تو کتاب سیدارتها نوشته بود. اگه از ی دردی فرارکنی اگه اون درد رو یک بار تحمل نکنی. هی تکرار میشه. هی میاد سراغت. اما من نمی خوام این جوری بشه ماجرا. من دلم ارامش می خواد .
دلم رهایی می خواد . شادی می خواد. پرواز میخواد... کجا دیگه هم پروازمو پیدا کنم ؟
دلم میخواد منم مثل تموم اون ادمایی که به خوشبتختی به آسایش و ارامش رسیدن برسم. اما کجام؟ ته دره. چرا؟
نمیدونم. چون قمار کردم. چون هر چه که داشتم و نداشتم و ریختم وسط.
انگار یک باخت دیگه رو به خودمون بدهکار بودیم. هر دو. هردو.
مجموعه از حس هام. مجموعه ای از احساساتم.
باید چی کاار کنم؟ باید برگردم ایران؟
...