رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

من اینجا رو درست کردم تا ازخودم از اتفاقا و از فکرام راجع به خودم، زمین و زمان بنویسم. امید دارم تهش که رسیدم اینا رو بچسبونم به هم بگم ببین چی شد اینجا رسیدی؟ و بعدش چشمامو ببندم و برم برای همیشه.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

راوی

پنجشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۴۹ ب.ظ

امروز مقدار زیادی روی تخت غلط زد. آفتاب بالا آ»ده بود و او هم شب به مقدار کافی خوابیده بود، ولی نمی‌خواست شیفا صبح این دنیا و زندگی را تحویل بگیرد. هر اراده‌ای که به او میگفت باید بلند شود فقط باعث محکم فشار دادن پلک هایش به چچشم هایش میشد. او نمی خواست بیدار شود. تمایلی به روز مقابل نداشت. با خود فکر میکرد کاش و کاش با خود قرصی چیزی برای خواب داشت. اما حتی آن را هم نداشت. به استامینوفن هایی که همیشه همراهش بود فکر کرد با خود گفت دو عدد کافیست که خوابم ببرد. که دید آخرین آن ها را دو هفته پیش تمام کرده. به ناچار پتو را از روی خود کنار کشید. روی تخت نشست و انگار که چیزی از دنیا طلب کار باشد با کینه به ابرها نگاه کرد. چرا باید در روزی که حتی خورشید دلش نمی خواست بیرون بیاید او بیدار شود؟ آیا این یک ظلم بزرگ نیست؟ عدل کجاست پس؟ 
از جایش بلند شد، و با خود فکر کرد چرا هوا انقدر سرد است. به خرداد ماه نزدیک میشویم اما دمای هوا 4 یا 5 درجه است. با خود گفت: میبینی؟ حتی بهار هم قهر کرده. 

سر و رویش را آب زد. دلش نمی خواست باشد دلش نمی خواست راه برود حرف بزند. به نظرش هیچ چیز با اهمیتی در دنیا وجود نداشت. به " او" زنگ زد تا حالش را بپرسد. مکالمه‌ای سرد و بی روح. او حالش خوب بود. بهتر شده و به زندگی اش میرسید. او یادش نبود که سوالی ازش پرسیده شده باشد. 

تلفن را قطع کرد. باید خودش را جمع کند . ساعت 1 ظهر شده. چطور برود به جلسه ی انجمن زنان؟ چه طور خودش را جمع کند؟ 15 دقیقه وقت داشت. پولار صورتی اش را برداشت. ماسک اجباری این روزها را هم . در را قفل نکرد و رفت بیرون. حتما بستنی میتوانست حالش را خوب کند . حتما این بار دو اسکوپ بستنی باعث میشد با خود احساس مهم بودن و شادی کند. اما از شانس او امروز اسکوپ رویی که باید ظعم تیرامیسو میداد فقط و فقط شیر ترشیده را تداعی میکرد. اهمیتی نداد، تا دوباره به اتاقش برسد به پایان بستنی رسیده بود. حالا نوبت اسکایپ و قطع و وصلی های مسخره اش بود. به حلقه وصل شد. تثصویر را خاموش کرد و شروع کرد با موهای صورتش ور رفت. چرا انقدر مو روی صورتش داشت؟ چرا وقتی بند مینداخت رد نخ روی کناره ی انگشت کوچک دست راستش میماند. هنوز تاول سری پیش خوب نشده بود. 

دوو ساعتی گذشت حالا به صورتش رسیده بود با همه ی بحث های مقاله هایی هم که مطرح شده بود موافقت داشت. از جلسه تشکر کرد و نظرش را گفت. 

دو باره به تخت بناه برد. گوشی در دست . وسوسه شد . دوباره به او پیام داد. جوابی دریافت نکرد. دلش م یخواست اینستاگرامش را  دوباره وصل کند. هنوز یک هفته از دی اکتیو کردنش نگذشته بود. دوباره وصل شد و حجم پست های خوشحال ادم ها را دید. همه عکسی از خود یا یارشان با خوشحالی گذاشته بودند. همه خوشحال بودند. او می دانست که این خوشحالی ها کاذب نیست. او زندگی نزدیک آنها را دیده بود. 

دیگر نمی توانست تحمل کند. بلند شد برقها را خاموش کرد. کرکره ی جلوی اتاق را کشید در را بست و پرده را انداخت تا خوب تاریک شود. 

و حالا نوبت اشک ریختن بود. تا میتوانست ریخت. دیگر حوصله ی هیچ چیز را نداشت. دلش نمیخواست بخندد دلش نمیخواست گریه کند . با خدا حرف میزد اول از روی ضعف و بعد با طلبکاری تمام. که بهتر است او همان خدای فلانی و فلانی بماند چه انتطاری از او دارد؟ مگر چه چیزی در اختیارش گذاشته؟ مگر او خواسته که به دنیا بی آید؟ اگر خواسته پس خدا باید مدرکی رو کند . اگر نه هم . داستان مسخره ایست! موجودی را به دنیا بیاوری به او بگویی عبادت کن و کار بد نکن و فلان و بهمان. همه ی اینها را از او بخواهی و بگویی اگر انجام ندهد میرود جهنم و آنجا جاودان خواهد بود. جاودان؟ گفته بود که خدای عادلیست. اما ایا همه ی این ها عدل است به خاطر این زندگی مزخرف و نداشته هایش باید میرفت جهنم و تا ابد زجر میکشید؟ لیچار بار خدایش کرد. انگار از در روبه روی خداوند چیزی به او نمیرسید. 

دوباره درگیر گوشی شد به یادش آمد امشب شب قدر است. شب قدر . شب قدر .. شب قدر...

چه فرقی میکند؟ 

همه ی این کار ها اما دردی از شانه ی او بر نداشت. 

تنها به نوشتنش فکر کرد. گرچه با خود گفت زندگی ای که برای رهایی از درد ناچار به نوشتن، دین، یوگا و ذکر باشی ارزانی صاحبش. این زندگی را باید داد سگ خورد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۲۵
پریسا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی