رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

من اینجا رو درست کردم تا ازخودم از اتفاقا و از فکرام راجع به خودم، زمین و زمان بنویسم. امید دارم تهش که رسیدم اینا رو بچسبونم به هم بگم ببین چی شد اینجا رسیدی؟ و بعدش چشمامو ببندم و برم برای همیشه.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

من و تو

سه شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۴۴ ب.ظ

تو؟ 
میدانی نقش تو در زندگی من چیست؟ این که هر چیز جالبی در دنیا کشف میکنم دوست دارم با تمام ذوقم با تو تماس بگیرم و برایت تعریف کن از اول تا آخر ماجرا را. این که وقتی دلم از دنیا میگرد شماره ی واتس آپت را بگیرم چهره ات را ببینم. چشمم به جمال تو روشن شود و قلبم آرام که هنوز هم دوستم داری. میدانم شاید این نباید چیزی باشد که انسانی از معشوقه اش انتظار دارد، ولی برای من این طور است. حالا متوجهی این روزها چقدر دوست دارم با تو تماس بگیرم و مدام دست چپم مانع دست راستم میشود که نکن؟ که بگذار باید او هم مشتاق شنیدن قصه‌هایت باشد. و چه تلخ است این لحظه.

و چرا تو؟

جواب این سوال را نه من و نه تو نمی دانیم فقط میدانیم ما مقابل هم قرار گرفتیم تا بتوانیم دل ببندیم. دل بستیم. چرخ روزگار بر مرادمان نرفت. باشد نرفت که نرفت. اما این تقصیر تو نیست. تقصیر من هم نیس. آدم ها وقتی در بطن زندگی هستند هیچ متوجه نیستند چه برایشان رخ میدهند. هیچچ متوجه اتفاق های خوب نیستند. هیچ متوجه دل گرمی ها و دوست داشتن  ها و دل قنج رفتن ها نیستند. مدام نقاط تاریک  را میبنند مدام دوری را میبیند و مدام نا توانی خودشان را در مقابل درست کردن موضع جهان. و این اشتباه مکرر من اس. حال فکر میکنم این که چه در دنیای تو میگذرد و چه در دنیای من همه چیزهایی است که فقط و فقط به خودمان بستگی دارد و به آنچه می خواهیم تصمیم بگیریم. آن چیزی که به همدیگر ربطمان میدهد رابطه‌یمان است. رابطه. یعنی ارتباط یعنی نخی که دو تن را به هم وصل میکنند. این رابطه هم مثل تمام روابط دنیا نیاز به قوانین دارد. مثلا قوانین این که ممکن است در سیاست مثل هم فکر نکنیم ممکن است یک غذا را دوست نداشته باشیم. اما وقتی باهمیم و وقتی سند دنیایمان به نام هم است. سند لحظه های خوبمان. آنجا دلمان خوش است و آنجا طعم غذای محبوب هر کس زیر زبانش همان طعم را میدهد. 

دارم فلسفه بافی میکنم . راستش را بخواهی خسته ام از یک جا نشستن و دل تنگی. ازت می خواهم بیایی پیشم. و راه زندگی را از اینجا از سر بگیری. که می توانیم. اگر بخواهیم. 

من دوران سختی را پشت سر گذاشتم و حالا شاید بعد از همه ی فراز و نشیب های فکری گذاشته در حال ریکاوری گرفتن از خودم و از ذهنم و از تمام چیز هاییی که از آنها غافل بودم هستم. 

اگر به تاریخ مقرر آمدی بالت میشوم و تو دست هایم را بگیر تا از این دنیا فرار کنیم...

 

پی نوشت: حال من خوبه.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۰۶
پریسا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی