رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

من اینجا رو درست کردم تا ازخودم از اتفاقا و از فکرام راجع به خودم، زمین و زمان بنویسم. امید دارم تهش که رسیدم اینا رو بچسبونم به هم بگم ببین چی شد اینجا رسیدی؟ و بعدش چشمامو ببندم و برم برای همیشه.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

this is something I do, otherwise I wont survive!

جمعه, ۹ خرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۳۵ ب.ظ

ازش می پرسم برای آخر هفته چه کاره ای؟ میگه میرم دیت. میخندم اخه هفته پیش با دوستپسرش به هم زده بود. که جواب میده این کاریه که میکنم چون اگه نکنم نمیتونم ادامه بدم. بهم میگه باید آدمای جدید ببینم تا میتونم. با آدمای جدید آشنا شم. بهم میگه تیندر بریز. میگه بگرد. با آدما آشنا شو. اینجوری تجربه ات میره بالا. 

توی دلم هم تحسینش میکنم هم نه. تو رفتاراش این رو دیدم که درگیر ماجرای دختر قویه. میگه قوی ام. اما نیست. اون فقط از دردش فرار میکنه. 

 

آه! دلبرکم بعضی از روزهای این دنیا. بعضی از این روزها عمیقا دل تنگ کننده اند. این روزها را میشود از همان صبح تشخیص داد. از همان لحظه که از خواب بیدار میشوی و حتی دلت نمی خواهد پایت به زمین برسد. این روزها عجین اند با احساسات لخت تو. خالی از هر چیز دیگر. می خواهم با او تماس بگیرم نمی توانم. نباید. حرف دوست قوی ام یادم میاید، او  هم باید قدمی بردارد اگر می خواهد. در دلم با خودم می گویم اگر نخواست چی؟ و قلبم میشکند. حرف دختر قوی در زهنم میاید. که بدان مشکل از اوست (its his fault!) و اگر نمی خواهد حتما مشکلی درونی دارد سعی نکن این را به خودت بگیری. هیچ وقت در هیچ رابطه ای. این ها مشکل تو نیست. با خودم مرور میکنم و بی قرار تر میشوم. به حسان فکر میکنم که از روز اول میگفت حالا وقت این کارها نیست. ما اما به حرفش گوش ندادیم و این راه را آمدیم. به او پیام میدهم ازش میپرسم جه کار باید کنم؟ میگوید هر کاری که میکنی به احساست توجه کن. اضطراب تو ناشی از اندوه و غم توست. احساس هرچه که باشد خوب که به آن بپردازی بالاخره تمام میشود. می گوید احساست تو را به جای درست میبرد. راست میگوید؟ نمی دانم. اشک میریزم که تنها کاریست که از من بر می آید. امروز هیچ کس در آپارتمان نیست. میتوانم بلند بلند گریه کنم. خسته که میشوم سمیرا را از جعبه اش جدا می. کنم و می خوابم. حالا بیدار شده ام. احساس چه کرد؟ میشود گفت که کمک کرد. راست میگفت احساس بالاخره تمام میشود. اما من فکر میکنم احساس دیگری جایش را میگیرد. 

پشیمانم. و احساس تنهایی را لخت و وحشتناک میبینم. اما کاری از دستم بر نمیآید. این بار اما میدانم کاری بیش تر از چیزی که او برای خودش میکند نمیکنم. میدانم این غم هرچقدر هم سنگین باشد تحملش میکنم. شاید به قیمت قهر کردن با عالم و ادم. شاید به قیمت تمام شدن جانم. راستی تنهایی هم یک احساس است؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۰۹
پریسا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی