تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد...
آدم دیگه از زندگی چی می خواد؟
آرامش، خوشحالی اطرافیاش، معاشرت های خوب و آزادی از حس ترسی که چطور قضاوت میشم.. چی می خواد جز این که خودش باشه؟ چی می خواد جز این که به این نتیجه برسه که دیگه می خوام برا خودم زندگی کنم..؟ و حاضرم براش از دست بدم . حاضرم باز هم براش قمار کنم؟
اره حاضرم امروز که میشه 11 جولای و نمیدونم چندم تیر ماه من اعلام عمومی میکنم که دیگه می خوام برای خودم زندگی کنم و تو این مسیر هیچ عبایی برای از دست دادن ندارم . از دست دادن غم خانواده، از دست دادن غم دوست و اصلا از دست دادن دوست. انقدر که من تو این چند وقت تو این دوسال و حالا به طور مشخص این چند ماه تنهایی بار زندگیی رو بهه دوش کشیدم خب از این تنها تر میشه مگه؟ اره شاید بشه ولی دیگه برام خیلی عجیب غریب نیس... بیشتر از این نمیتونستم تو زندگیم حضور کسی رو بخوام و گداییش کنم. بیشتر از این نمیتونستم درگیر خونواده بشم . در گیر دوستام بشم. همه ی این کارا رو کردم و حالا نوبت خودمه. رفت و آمد آدم ها به زندگی ادامه داره و بالاخره یک جا باید رها کرد خیلی چیز ها رو برای رسیدن به هدف..
و ادم اون لحظه ای که عمیقا به اون یک جا میرسه، دیگه چی می خواد از زندگی؟
هیچی!