رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

من اینجا رو درست کردم تا ازخودم از اتفاقا و از فکرام راجع به خودم، زمین و زمان بنویسم. امید دارم تهش که رسیدم اینا رو بچسبونم به هم بگم ببین چی شد اینجا رسیدی؟ و بعدش چشمامو ببندم و برم برای همیشه.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

انتخاب

شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۹، ۰۱:۱۰ ب.ظ

دوستی دارم که بسیار قدیمی، از سال اول دبستان. لحظه‌های زیادی رو باهاش گذروندم، بازی‌هام باهاش بوده، خنده‌ها و گریه‌هام باهاش بوده. تقریبا همه‌ی روزهای عمرم رو باهاش شریک بودم. همه‌چی میتونست خوب باشه. اما با هم تفاوت داشتیم. و شروع این تفاوت از انتخاب‌هامون بود، اون انتخاب کرد که با حرف خانواده کنار بیاد، انتخاب کرد که زیر بار زور بره، آره شاید شرایطش سخت تر از من بود تو خونواده. اما هیچ وقت نپذیرفت میتونه مستقل فکر کنه، مستقل عمل کنه و غیره و غیره. همچنان خوب بودیم و همیشه احترام میذاشتم بهش. چرا؟ چون همیشه گوش میداد. همیشه گوش میدادم. گذشت و گذشت این تفاوت اما باعث شد بره سمت ازدواج با کسی که تهش معلوم بود. رفتن زیر چتر فکری دگم و قوی اون.  حالا بعد از چند سال تبدیل شده به کسی که فکر میکنه با دلیل و شاهد کافی یک سری عقاید رو داره الان. اما این طور نیست. اون هیچ وقت نرف به عقاید دیگه فکر کنه. هیچ وقت نخواست از نقطه‌ی امنش بیاد بیرون. الان هم نمیخواد انتخاب کنه جدا از همسرش فکر کنه. دردناک بود. همه چی. آذمی ک دغدغه اش موقع ازدواج این بود که همسرش کتاب نمیخونه و مثل فلانی نیست و با فکر این که میتونه یه روزی کتابخون بشه ازدواج کرد، الان با افتخار میگه شوهرم شاید کتاب رو بذاره زیرش بشینه روش!

زدن هواپیما و همه‌ی اون ماجراهای دی 98 شکاف بین مارو بزرگتر کرد. باز هم خواستم طبق شرایط این دعواها بینمون وارد نشه. باهم حرف نزدیم راجع بهش. چطور میتونستم به کسی که نونش رو از جیب قاتل میخوره بگم داری اشتباه میکنی و اون در حالی که مرگ 1 نفر رو معادل 176 نفر میدونه منطقی جواب بده؟ نمیشد... انتخاب و زیر دستور کسی دیگه بودنش باعث میشد خیلی جاها دیگه کمک هایی که دوستی لازم داشتم رو انجام نده و بازهم احترام میذاشتم. اما حالا انگار یه کینه‌ای ازش دارم. این بار به جای خودش میخوام به انتخابش احترام بذارم و ازش جدا بشم. قبول کنم که دیگه نباید تو زندگیم باشه. 

چرا همه‌ی این ماجرا رو تعریف کردم؟ چون فکر کردم تا اینجای عمر داشتم من هم به نوعی خودم رو با ماجرای های زندگی تطبیق میدادم بر اساس اون ها با کمترین انتخاب های بزرگ میرفتم جلو. و اجازه میدادم شرایط هرزور دوست داره عمل کنه تا ببینیم چی پیش میاد. اما قضیه این نیست. اینجوری کار نمیکنه. آدم‌های بزرگ همیشه انتخاب‌های بزرگ کردن. فکر کردن با قاطعیت که من میخوام زندگیم این شکلی باشه و انتخاب کردن بجگن، برن یا بمونن و بهاش رو بدن. واقعیت همینه، چیزی که زندگی من رو میسازه انتخاب‌هامه. گرفتن کنترل ورود و خروج داستان ها به زندگیم. حالا میخوام انتخاب کنم راهم رو از دوستم جدا کنم. نمیخوام دیگه باهاش صحبتی داشته باشم صرفا چون دوستمه. میخوام انتخاب کنم کار غلط از نظرم که سیستم فکریمه میتونه درست باشه. می‌خوام به قوه‌ی تشخصیم با همه‌ی ترس از غلط بودنش یک بار هم که شده اعتماد کنم.

حالا واقعا فکر میکنم معنای زندگی انتخابه. در غیر این صورت فقط چیزیه که در جریانه، ار میشه گفت اگه انتخاب نباشه فقط جریانه. هرجا که اسم زندگی های نمونه رو میبینی یه اثری از انتخاب های قطعیشون فارغ از جریان دورشون هست. حالا نه لزوما زندگی های نمونه، همین خرده زندگی‌های دور و برت هم نگاه کنی، انتخاب‌های کوچکتر اما با آگاهی. اون‌ها خیلی شیرین ترند. اگه قراره با مرگ به زودی مواجه شیم، چرا طوری زندگی نکنیم که بیارزه؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۱/۰۴
پریسا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی