برنده
بعد از سال ها احساس برنده بودن دارم. احساس رضایت از عملکردم. طول کشید خیلی بابت خیلی چیزا غصه خوردم. ولی الان احساس برنده بودن دارم. خوشحالم که اتفاقا اونجوری که من براشون زجه زدم جلو نرفتن. خوشحالم که با یه ادمایی قطع ارتباط کردم. و خوشحالم که تو خودم کنکاش کردم. گشتم و گشتم و گشتم و به یه صلح و شناخت نسبتا خوب درونی رسیدم. طول کشید اره خیلی طول کشید.
امروز وقتی اون ادم جلوم نشسته بود به شدت احساس میکردم که مفلوکه. به شدت برام کوچیک بود و بسیار متفاوت از ادمی که قبلا میشناختم. کسی که فکر میکردم دوسش داشتم. اصلا نمیتونم خودمو الان کسی تصور کنم که دوسش داره. این خوشحلم میکنه. عمیقا خوشحالم. عمیقا خوشحالم. عمیقا. اون ادم برام مصداق ادمی بود که خودشو زده به خواب و نمیخواد بیدار شه. خیلی بیشتر از من با خودش درگیره. خیلی! و عجیب تو این درگیری گیر کرده.
سال های زیادی رو حس میکنم هدر دادم. اما از وضع الان خوشحالم. بهای سخت، اشتباهای زیاد و عدم خوشحالی و نیافتن شادی چیزیه که تو این سال ها بهم گذشته.
اما هستم، کنار خودم هستم.