با همه مردم تنهاییم...
نوشتن برای من حقیقتا مثل تراپی میمونه. غم از لای انگشتام میاد بیرون و به کلمات منتقل میشه. چیه این ادمی؟ دلم استراحت میخواد و نرمال شدن شرایط. دلم آسودگی میخواد و خوشبختی... همه ی چیزایی که برای داشتنشون بهش افتخار میکردم یک باره از دستم رفتن. یکباره همه ی اون تصاویر پوچ به حساب میان. غم میون دو تا چشمونم لونه کرده. این بار این جنس از غم بعد مدت ها. به راستی که انسان موجودیست پیچیده در غم. در اندوه و رنج و برای فرار از این غم چاره ای ندارد جز تعویض غم با غم دیگر...
به این فکر میکنم که اگه الان، اگه همین الان بزنم زیر میز بازی چی میشه؟ چقدر از دست میدم و چه بلاهایی سرم میاد؟ بذار بهت بگم! اگه اان بزنی زیر میز بازی هیچی گیرت نمیاد. هیچی! میشی تنها ترین ادم دنیا، میشی بی دستارد ترینشون. میشی پوچ!
پس مجبورم ادامه بدم، ادامه بدم؟ تو مسیرم؟ از چیزایی که میخواستم؟ تو مسیر درستم؟ نمیدونم...نمیدونم...
گفت اسان گیر برخود کارها کز روی طبع سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش.
سلام
فضای رایگان آپلود فایل و آپلود عکس اشتراک گذاری ویدیو...اهنگ...فایل
https://98share.com/