بی پناهی
این بار میخوام بدون بحث اضافه شکست رو قبول کنم و ادامه ندم. نمیدونم ولی این بی پناهیم رو چجوری جبران کنم؟ حسان راست میگفت... باید یه جور دیگه جبران کنم. چیزی که از مادر پدر نگرفتمو خودم گیر بیارم. خودم باید حواسم باشه که کنار خودم باشم. خودم باید کنار خودم اروم باشم. جهنم که هرچی پیش بیاد... جهنم که هرچی بشه. کسی که شکست میخوره من نیستم.
از تراس اومدم بیرون، سیگار نتونسته بود بغض عمیق و در اورمو رو ساکت کنه. دلم داشت . کسی نباید چشمای قرمزمو می دید. پا به فرار گذاشتم رفتم تو دستشویی و نشستم. به چهره ی خودم توی اینه نگاه کردم. به دل شکسته ام چشمای نگرانم و لب های لرزونم. نشستم.. اشک ریختم. خودم رو بغل کردم. به این که هیچ پناهی ندارم بهش تکیه کنم سوختم. پاشدم به صورتم اب زدم. اومدم بیرون و با ادما شوخی کردم. کسی نباید میفهمید.
قلبم تیر می کشه، نفسم سنگینه، گلوم از بغض درد میکنه. باید خودمو چیکار کنم؟ با خودم کجا برم؟
من اگه یه روزی بچه دار شم نمیذارم بچه ام اینارو تجربه کنه. نمیذارم درد بی کسی بکشه. رفیقش میشم پشت و پناهش میشم. دلش که شکست بغلش میکنم. بوسش میکنم. موهاشو نوازش میکنم. بهش میگم میدونم اره سخته ولی من کنارتم. تا تهش کنارتم. حتی اگه نباشه وجودم تو دنیا میتونی بهم اعتماد کنی. براش میشم همه کس. میشم همه چیز. هیچ وقت نمیذارم بی کسی و تنهایی و رو تجربه کنم. هیچ وقت نمیذارم دلسرد شه از همراهیم. هیچ وقت دلشو نمیشکونم. بهش نمیگم لاشی بهش نمیگم تو هیچی نمیشی. بهش نمیگم انگل. بهش نمیگم سرخورده و بدبخت. بهش نمیگم خیابونی. بغلش میکنم و حق انتخابش احترام میذارم. بغلش میکنم و حرفاشو میشنوم. سرزنشش نمیکنم.
براش
مادری
میکنم...