من رویایی دارم که غیر ممکن نیست!
28 سال خودم را با هویت ایرانی شناخته ام. خیلی وقت ها برایم سوال بوده که چرا؟ اصلا این هویت چیست؟ هویتی که مادام باعث رنجم شده. از کشور از هموطنان و خانواده... 28 سال تلاش کردم دنبال جایی بگردم که به آن تعلق دارم و این مهم هیچ وقت محقق نشد...
تا به امروز! تا جوانه زدن رویایی درون این دهن پریشان و گمشده. رویایی که کشوری را تصور میکند که دموکراتیک است. کشوری که شاید مشابه آلمان فدرال باشد. با استان هایی که هرکدام هویت خود را دارند از آذربایجان و کردستان تا بلوچستان و خراسان. کشوری که هر کدام ازین مردمش حق تحصیل به زبان مادریشان را دارند. حق افتخار به آیینشان. کشوری که هیچ فردی به دلایل سیاسی و بر هم زدن امنیت ملی در زندان نباشد... کشوری که از پلیس و ارتشش نترسی. جایی که همه با هم برابرند و اقلیت ها با کمی تلاش حقوق خود را به دست می اورند. جایی که قانونش راه رسیدن به این حقوق را ممکن میسازد...
از تصور ایرانی بدین شکل تمام وجودم پر از شعف میشود. قلبم به تپش میافتد و انگار که ناگهان دنیا شکل دیگری میگرد. انگار که ورق برمیگردد و یک آن ایرانی بودن زیبا میشود. یک آن نیمی از مشکلات روزمره ام حذف میشود.. روحم آرام میشود...
من امروز رویایی دارم که تازه متولد شده... این رویایی است که من جهت میدهد...این رویایی است که دنیا را تکان خواهد داد...
من حالا رویایی دارم که غیر ممکن نیست!